تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف‏ جلد 1
محمد رحمتی شهرضا

حالات معصوم هشتم:

امام ششم معروف به صادق آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) می‏باشد. روز 17 ربیع الاول سال 83 قمری و در مدینه دیده به جهان گشود.
نام مبارکش جعفر، کنیه‏اش ابو عبدالله و لقبش صادق است نام پدرش امام محمد باقر و مادرش ام فروه دختر قاسم بن ابی بکر می‏باشد. در سن 31 سالگی پس از شهادت پدر بزرگوارش و در سال 114 به امامت رسید و 34 سال امامت جامعه را به عهده داشت و بنابر مشهور در سن 65 سالگی رحلت نمود.
دوران زندگی آن حضرت با حکومت ظالمانه خلفای عباسی مقارن شد که در ظاهر خود را حامی اهل بیت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قلمداد می‏کردند. حضرت از این فرصت حداکثر استفاده را جهت نشر احکام و حقایق اسلام نمودند. به اندازه‏ای که حوزه درس حضرت چهار هزار دانشجو و طالب علم داشت. بدین جهت اکثر اخبار و احادیث شیعه از آن حضرت می‏باشد.
بالأخره حب ریاست و مقام پرستی خلفا حضرت را در امان نگذاشت، و پس از شکنجه‏های روحی و فکری آن حضرت، منصور دوانقی بوسیله زهر حضرت را مسموم و به شهادت رسانید و در 25 شوال سال 148 قمری در قبرستان بقیع مدفون گشت.
[79]
السلام علیک یا ابا عبدالله یا جعفر بن محمد ایها الصادق یا بن رسول الله یا حجه الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنابک الی الله.
امشب، شب عزای وجود مقدس امام صادق (علیه السلام) است، مثل فردا بدن آقا را برداشتند، رو به جانب قبرستان بقیع، یک نفر از آن جمعیت صدا زد: أتدرون ماذا تحملون الی الثری؛(2833) ای مردم! می‏دانید چه عزیز کرده‏ای را قرار است که زیر خاک پنهان کنید؟ موسی بن جعفر (علیه السلام) بدن را غسل داد. دو جامه احرامی که مال خود حضرت بود، بر بدن آقا پوشاند، با عمامه زین العابدین (علیه السلام) و چند جامه، بدن آقا را کفن کردند.
اما قربان آن بدنی که میان بیابان کربلا بود! یا رحمه الله الواسعه و یا باب نجاه الامه یا مظلوم! یا حسین!
من از کودکی عاشقت بوده‏ام قبولم نما گر چه آلوده‏ام
مبادا برانی مرا از درت به پهلوی بشکسته مادرت
سلام ما به خاک کربلای تو سلام ما به صحن و بارگاه تو
سلام ما به همت و به صبر تو سلام ما به زایرین قبر تو(2834)
[80]
روزی منصور به وزیر دربارش (ربیع) گفت همین اکنون جعفر بن محمد (علیه السلام) را در این جا حاضر کن!
ربیع فرمان منصور را اجرا کرد، حضرت صادق (علیه السلام) را احضار نمود، منصور با کمال خشم و تندی به آن حضرت رو کرد و گفت: (خدا مرا بکشد، اگر تو را نکشم! آیا در مورد سلطنت من اشکال تراشی می‏کنی؟) امام (علیه السلام) فرمود: (آن کس که چنین خبری به تو داده، دروغگو است). ربیع می‏گوید: (امام صادق (علیه السلام) را دیدم که هنگام ورود، لبهایش حرکت می‏کند، وقتی که کنار منصور نشست، لبهایش حرکت می‏کرد و لحظه به لحظه از خشم منصور کمتر می‏شد، وقتی که امام صادق (علیه السلام) از نزد منصور رفت، پشت سر امام آمدم و پرسیدم که شما وقتی به نزد منصور آمدی، او بسیار خشمگین بود، شما لبهایتان را به چه چیز حرکت می‏دادید که از خشم او هر لحظه کم می‏شد؟ امام صادق (علیه السلام) فرمود: (لبهایم را به دعای جدم امام حسین (علیه السلام) حرکت می‏دادم و آن دعا این است: یا عدتی عند شدتی و یا غوثی عند کربتی و یا مونسی عند وحدتی احرسنی بعینک التی لا تنام و اکنفنی برکنک الذی لا یرام؛ ای نیرو بخش من در هنگام دشواریهایم، و ای پناه من هنگام اندوهم، به چشمت که نخوابد مرا حفظ کن و مرا در سایه رکن استوار و خلل ناپذیرت قرار بده!)(2835)
[81]
مفضل بن عمر می‏گوید: منصور دوانیقی برای فرماندار مکه و مدینه حسن بن زید پیام داد خانه جعفر بن محمد (علیه السلام) را بسوزان! او این دستور را اجرا کرد و خانه امام صادق (علیه السلام) را سوزانید که آتش آن تا به راهرو خانه سرایت کرد. امام صادق (علیه السلام) بیرون آمد و میان آتش گام بر می‏داشت و می‏فرمود: (منم فرزند اسماعیل که فرزندانش مانند رگ و ریشه در اطراف زمین پراکنده‏اند، منم فرزند ابراهیم خلیل خدا که آتش نمرود بر او سر و سلامت شد(2836)).
[82]
شبی به دستور منصور، امام صادق (علیه السلام) را در نیمه‏های شب با سر برهنه و بدون روپوش به حضور او آوردند، منصور با کمال جسارت و خشونت به آن حضرت گفت: (ای جعفر! با این سن و سال، آیا شرم نمی‏کنی که خواهان ریاست هستی و می‏خواهی بین مسلمین فتنه و آشوب به پا کنی؟) سپس شمشیر خود را از غلاف بیرون کشید تا گردن امام (علیه السلام) را بزند، ناگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در برابر خود دید، شمشیر را در غلاف گذاشت، برای بار دوم همین کار را کرد و باز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در برابر خود دید. برای بار سوم نیز تکرار کرد، باز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در برابر خود دید، سرانجام از قتل امام صادق (علیه السلام) منصرف گردید.(2837)
[83]
سرانجام منصور بوسیله انگوری که آن را زهر آلود کرده بود، به امام صادق (علیه السلام) زهر خورانید و آن حضرت را مسموم کرد.
از آن پس روز به روز حال آن حضرت رو به وخامت می‏رفت، یکی از اصحاب به حضورش رسید، پرسید: شما چرا این گونه لاغر شده‏اید و دیگر چیزی از بدن مبارکتان باقی نمانده است، سپس دلش سوخت و گریه کرد. امام (علیه السلام) به او فرمود: چرا گریه می‏کنی؟ او گفت: چگونه گریه نکنم با این که شما را در چنین حالی می‏نگرم. امام (علیه السلام) فرمود: گریه نکن! زیرا همه نیکی‏ها به مؤمن عرضه می‏شود، اگر اعضای بدنش را از هم جدا کنند، برای او خیر است و اگر مالک مشرق و مغرب دنیا شود، باز برای او خیر است(2838).
[84]
منصور چند بار امام صادق (علیه السلام) را در قصر خود احضار نمود، امام هر مرتبه کرامات و معجزاتی می‏دید، حضرت را با احترام بر می‏گردانید.
امام از همه دلخراش‏تر زمانی بود که منصور دوانیقی از حاجب خواست حضرت را احضار کند، او جرأت نکرد، لذا او پسرش محمد، که خیلی سخت دل بود، فرستاد تا امام (علیه السلام) را احضار کند، این ملعون بدون اجازه وارد منزل امام (علیه السلام) شد و حتی اجازه نداد که تجدید وضو کند. خود سواره بود، اما امام (علیه السلام) پیاده می‏آمد(2839).