مردی فاسق و فاجر موی بر سر گذاشته بود و به جهت گدایی و اخذ حطام و صیانت حال، خود را به سادات شهرت داده بود. روزی مردم عالم و متقی که اصل و نسب آن متسید(1964) را میدانست، از پیش وی بگذشت و سلام نکرد. آن مرد به وی متعرض شد و گفت: من از آن رسول هاشمی باشم و تو از امت جد منی، تو را کی رسد که از پیش من بگذری و سلام نکنی؟ و حال آن که در شبانه روزی چندین بار در نماز و غیر نماز بر من صلوات میفرستی، آن جا که میگویی: اللهم صل علی محمد و آل محمد. او هم در جواب گفت: من در صلوات و آله الطیبین الطاهرین میگویم و تو با این قید از آل او خارج میشوی، زیرا که نه طیبی و نه طاهر!(1965)