تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف‏ جلد 1
محمد رحمتی شهرضا

وصیت به اندازه‏

تاجر متمولی که فقط یک دختر بیشتر نداشت و او را به شوهر داده بود، تمام مایملک خود را از روی ثبت و سیاهه به آن دختر بخشید. دختر و داماد چون از این رهگذر آسوده خاطر شدند، بنای بدسلوکی را با آن پیرمرد گذاشته و اعتنایی به او نمی‏کردند. تاجر تدبیری اندیشید و برای زمان قلیلی مبلغ کثیری پول زرد از یکی از دوستان خود امانت گرفت و در اطاق خوابگاه خویش مشغول شمردن آن پول‏ها شد، به طوریکه صدای آن‏ها به گوش همگی می‏رسید.
داماد و دختر نزدیک آمده پرسیدند: این پول‏های زرد چقدر است و متعلق به کیست؟ پدر گفت: این صندوق آهنی که در گوشه اطاق است، مملو از این‏هاست و این را در هبه‏نامه درج نکرده‏ام و برای روز مبادا ذخیره نموده‏ام.
بدیهی است از آن روز به بعد دختر و داماد لحظه به لحظه بر احترامات پدر افزودند و با کمال جانفشانی به خدمتگزاری او می‏پرداختند. تا وقتی که موعد اجلش سر رسید و از دنیا رفت. چون پس از مرگ صندوقش را گشودند و دیدند که پر از سنگ است و در روی آن سنگ‏ها پادداشتی به این مضمون نوشته و گذارد شده است: این سنگ‏ها برای سنگسار نمودن کسانی است که بی‏احتیاطی کرده و قبل از مرگ تمام مایملک خود را به دیگران می‏بخشند(2514).