این را برای جوانها میگویم: من سالی ده روز همدان میروم، یکی از جاهایی که من انس دارم در بعضی اوقات که همدان هستم میروم، کنار قبر بو علی سینا یکی کتابخانهای هست که یک جای خوش منظرهای دارد. هم هوای خوبی دارد و یک جور تفریح است و هم میروم در کتابخانهاش و مطالعه میکنم. یادم نمیرود. یک روز که برای مطالعه رفته بودم، کتابی را برداشتم و تاریخچه حالات بوعلی سینا را خواندم. شیخ الرئیس بو علی سینا یک آدم عادی نیست. ملایی بوده در ده قرن پیش که هنوز هم دنیا میگوید، بوعلی ملا است. با اینکه دنیا این همه اوج علمی گرفته است، باز هم میگوید بوعلی سینا ملاست و مدارک علمی هم که از او به یادگار مانده مثل برهان و شفاء و... حرفی در باسواد بودن و نابغه بودن او نگذاشته است.
بوعلی سینا - عمری هم نداشته است - با آن مغز متفکر، با آن مغز شکافنده مشکلات علمی، هضم کننده معظلات، با آن فکر و هوش و استعداد میگوید: هر وقت به هر مشکلی از مشکلات علمی گیر میکردم و مغزم تیغش کند میشد، نمیتوانست ببرد و میماندم و معمایی غیر قابل حل برای من میشد و به هدف و جان حرف نمیتوانستم برسم، پا میشدم. میآمدم وضو میگرفتم، یک مقداری تربت امام حسین (علیه السلام) میگذاشتم جلویم و مقابل قبله میایستادم و دو رکعت نماز میخواندم و پناه به خدای عقل، به خدای فهم میبردم. از دهنده عقل و مغز و فهم استمداد میکردم و حل این مشکل علمی را از او میخواستم. بعد از نماز با یک توجه و توسل به خدا، دوباره صفحه را مطالعه میکردم. الهامات مغزی و فکری به من میشد و مشکلات علمی من حل میشد. ببینید غرور علمی او را - با آن همه علم و دانش - نگرفته است. میگوید: هر وقت به مشکلات عقلی و علمی گیر میکردم، پناه به نماز و بندگی خدا میبردم. آنوقت تو بچه هنوز نمیدونی الف گرد است یا دراز، میگه نماز چی است؟ نمیدانی! بیا در میدان ببین بوعلی و بوعلیها در خانه خدا به خاک افتادند(2474).