از عصام بن المصطلق شامی نقل شده که گفت: وقتی داخل مدینه معظمه شدم حسین بن علی (علیهم السلام) را دیدم، پس روش نیکو و منظر پاکیزه او مرا به عجب آورد. پس مرا حسد واداشت که آن بغض و عداوتی که از پدر او در سینه داشتم را ظاهر کنم. پس نزدیک شدم و گفتم: پسر ابوتراب تویی؟ معلوم باشد که اهل شام از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به ابوتراب تعبیر میکردند و گمان میکردند که به این اسم، به آن جناب اهانت کنند و حال آنکه هر وقت ابوتراب میگفتند، گویا حلی و حلل به آن حضرت میپوشانیدند. [و حضرت از آن لذت میبرد.]
بالجمله عصام گفت: گفتم به امام حسین (علیه السلام) تویی ابوتراب؟ حضرت فرمود: بلی! فبالغت فی شتمه و شتم ابیه؛ هر چه توانستم دشنام به آن حضرت و پدرش گفتم: فنظر الی نظره عاطف رؤوف؛ پس نظری از روی عطوفت و مهربانی بر من کرد و فرمود: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم، خذ العفو وأمر بالعرف و أعرض عن الجاهلین... الی قوله تعالی ثم لا یقصرون؛(197) و این آیات اشاره است به مکارم اخلاق که حق تعالی پیغمبرش را به آن تأدیب فرمود. از جمله آنکه به میسور از اخلاق مردم اکتفا کند و متوقع زیادتر نباشد و بدی را به بدی مکافات ندهد و از نادانان روی گرداند و در مقام وسوسه شیطان پناه به خدا گیرد.
پس حضرت به من فرمود آهسته و سبک و آسان کن کار خود را و برای خود و برای من از خدا طلب آمرزش کن! همانا اگر تو از ما طلب یاری کنی، تو را یاری کنیم و اگر طلب عطا کنی، تو را عطا کنیم و اگر طلب ارشاد کنی، تو را ارشاد کنیم. عصام گفت: من از جسارتهای خود پشیمان شدم. آن حضرت به فراست پشیمانی مرا یافت و فرمود: لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو أرحم الراحمین؛(198) و این آیه شریفه حکایت کلام حضرت یوسف پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به برادران خود است که در مقام عفو از تقصیرات آنها فرمود که عتاب و ملامتی بر شما نیست. خداوند شماها را بیامرزد و او ارحم الراحمین است. پس آن جناب به من فرمود که تو از اهل شامی؟ عرض کردم: بلی! بعد حضرت مثلی فرمودند که حاصل آن، این است که دشنام و ناسزا گفتن به ما عادت و خوی اهل شام است که معاویه در میان آنها سنت گذاشت. پس فرمود: حیانا الله و ایاک؛ هر حاجتی که داری به نحو انبساط و گشاده رویی حاجات خود را بخواه که مرا در نزد افضل ظن خود به من مییابی، ان شاء الله تعالی!
عصام گفت: این اخلاق شریفه آن حضرت در مقابل آن جسارتها و دشنامها که از من سر زد، چنان زمین بر من تنگ شد که دوست داشتم که به زمین فرو روم، لاجرم از نزد آن حضرت آهسته بیرون شدم در حالیکه به مردم پناه میبردم و به نحوی که آن جناب ملتفت من نشود و مرا نبیند، لکن بعد از آن نزد من شخصی دوستتر از آن حضرت و پدرش نبود.(199)