تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف‏ جلد 1
محمد رحمتی شهرضا

اسکندر و دیوژن‏

همین که اسکندر، پادشاه مقدونی، به عنوان فرمانده و پیشوای کل یونان در لشکرکشی به ایران انتخاب شد، از همه طبقات برای تبریک نزد او می‏آمدند. اما دیوگنس (دیوژن)، حکیم معروف یونانی، که در کورنیت به سر می‏برد، کمترین توجهی به او نکرد. اسکندر شخصا به دیدار او رفت. دیوژن که از حکمهای یونان بود و شعار او و دار و دسته‏اش قناعت و استغناء و آزادمنشی و قطع طمع بود، در برابر آفتاب دراز کشیده بود. چون حس کرد جمع فراوانی به طرف او می‏آیند، کمی برخاست و چشمان خود را به اسکندر که با جلال و شکوه پیش می‏آید خیره کرد، اما هیچ فرقی میان اسکندر و یک فرد عادی که به سراغ او می‏آمد، نگذاشت و شعار استغناء و بی‏اعتنایی را حفظ کرد. اسکندر به او سلام کرد، سپس گفت: اگر از من تقاضایی داری بگو! دیوژن گفت: یک تقاضا بیشتر ندارم، من از آفتاب استفاده می‏کردم، تو اکنون جلوی آفتاب را گرفته‏ای، کمی آن طرف‏تر بایست. این سخن در نظر همراهان اسکندر خیلی حقیر و ابلهانه آمد. با خود گفتند: عجب مرد ابلهی است که از چنین فرصتی استفاده نمی‏کند. اما اسکندر که خود را در برابر مناعت طبع و استغناء نفس دیوژن حقیر دید، سخت در اندیشه فرو رفت. پس از آنکه به راه افتاد، به همراهان خود که فیلسوف را ریشخند می‏کردند گفت: به راستی اگر اسکندر نبودم، دلم می‏خواست دیوژن باشم(2300).