جوانی تحصیل کرده و دانشمند، پیش یکی از اشخاص ثروتمند رفت که دخترش را خواستگاری کند. مرد همین که چشمش به قیافه جوان افتاد، خیلی خوشش آمد که چنین داماد موقر و متینی داشته باشد، لذا برای تطمیع وی گفت: من سه تا دختر دارم که هیچ کدام هنوز شوهر نکردهاند و میل دارم همه با راحتی کامل زندگی زناشویی خود را به سر برند. از این جهت تصمیم گرفتهام به هر یک از آنها موقع عروسی به تناسب سنش پولی بدهم که با دست خالی به خانه شوهر نرفته باشند! مثلاً به آنکه هیجده سال دارد، هیجده هزار تومان و به آنکه بیست و پنج سال دارد، بیست و پنج هزار تومان و به آنکه سی و دو سال دارد، سی و دو هزار تومان وجه نقد خواهم داد؛ حالا هر کدام را شما بخواهید، مانعی ندارد! جوان فکری کرد و پرسید: شما دختر صد ساله ندارید!(1251).