روزی ضرار بن حمزه ضبائی که از یاران نزدیک حضرت امام علی (علیه السلام) بود، نزد معاویه احضار شد. معاویه درباره امام از وی سؤالهایی نمود. ضرار، در مورد خصوصیات اخلاقی و انسانی امام گفت: گواهی و شهادت میدهم، که در بعضی از شبهای تاریک، که همه جا تیره و تار بود، او را در حال نماز میدیدم، سرپا ایستاده بود و مانند مار گزیدهها به خود میپیچید و از روی اندوه میگریست و میگفت: ای دنیا، ای دنیا، از پیشم دور شو، آیا نظرت مرا گرفته و خواسته؟ یا اشتیاق به من، چنین واله و شیدایت ساخته؟ امیدوارم هرگز به آرزویت نرسی! هیهات! برو دیگری را بفریب که مرا به تو نیازی نیست. چه، سه طلاقهات کردهام، و بازگشتی در کار نمیباشد. زندگی در تو کوتاه است، و خطرهایت فراوان و همیشه بر سر راه است، و آرزوهایت همه پست و تباه است. آه از کمی توشه (کار خیر) و درازی راه، فغان از دوری سفر و تاریکی و وحشت فرودگاه (آرامگاه ابدی). معاویه بیاختیار اشکش سرازیر شد و گفت: خدا ابوالحسن را بیامرزد، او چنین بود؟ سپس خطاب به ضرار گفت: ای ضرار اندوه و عزاداری تو بر مرگ او چگونه بود؟ ضرار در پاسخ معاویه بدون اندکی تردید گفت: همانند اندوه و عزاداری مادری که داغ فرزندش را دیده باشد(105).