الحمدلله الذی لا یبلغ مدحته القائلون و لا یحصی نعماءه العادون و لایؤدی حقه المجتهدون الذی لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن الذی لیس لصفته حد محدود و لا نعت موجود و لا وقت معدود و لا أجل ممدود فطر الخلائق بقدرته و نشر الریاح برحمته و وتد بالصخور میدان أرضه أول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده و کمال توحید الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة کل صفة أنها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف أنه غیر الصفة فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزأه و من جزأه فقد جهله و من جهله فقد أشار الیه و من أشار الیه فقد حده و من حده فقد ده و من قال فیم فقد ضمنه و من قال علام فقد أخلی منه کائن لا عن حدث موجود لا عن عدم مع کل شیء لا بمقارنة و غیر کل شیء لا بمزایلة فاعل لا بمعنی الحرکات و ال آلة بصیر اذ لا منظور الیه من خلقه متوحد اذ لا سکن یستأنس به و لا یستوحش لفقده؛(740) سپاس خداوندی را سزا است که همه گویندگان از رسیدن بکنه مدحتش عاجز، و تمام حسابگران از شمارش نعمتهای او در مانده میباشند و کوشش کنندگان با همه جدیت حق او را ادا کردن نتوانند، آنچنان خداوندی که همتهای بلند او را درک نکنند، و غواصان دریاهای هوشها به حقیقت وی دست نیابند، خداوندی که نه وصفش را نهایتی است و نه ذات مقدسش بوصفی خاص مقید و منحصر، وجودش از وقت و زمان معین بدور و از دور و درازی مدت بیرون است، آفریننده که تمام خلایق را بقدرت کامله خویش آفرید، و بادها را از فرط رحمت، و مهربانی منتشر فرمود، و زمین را با صخرهای سخت و کوههای سنگین میخکوب و محکم گردانید.
اساس دین که وسیله پرستش خدا است، شناسائی او، و شناسائی کامل او، تصدیق باو، و تصدیق کامل او گرویدن و یگانه دانستن او، وکمال گرویدن باو، عمل خالص برای او کردن، و هنگامی عمل برای او خالص است که صفات را بر ذات او عارض ندانسته بلکه آنها را عین ذات دانند، زیرا هر صفتی بر اینکه غیر موصوف است گواه، و هر موصوفی بر اینکه غیر صفت است شاهد، پس هر کس خدا را بوصف عارض بر ذات وصف کرد برای او قرینی جسته. و هر که برای او قرینی جست او را دو تا دیده، هر که او را دوبار دید مرکب و دارای اجزائش دانسته، هر که او را دارای اجزاء دانست باو نادان است، و نادان بسوی او اشاره میکند، و هر که بسوی او اشاره کرد، و را بحدی محدود کرده و هر که او را بحدی محدود کرد، مانند عدد او را شمرده است، هر که گفت خدا در چیست.
مانند جسم او را ضمن محل دید، و هر که گفت او بر چیست، محلهای دیگر را از او خالی یافت، بودی است که تازه پیدا نشده، موجودی است که معدوم نبوه، با هر چیزیست نه بطور پیوستگی (همه موجودات بآن ذات دائم قائم) و غیر از هر چیزیست نه بطور جدا بودن از آن چیز (نظر خود را از هر چیزی باز گیرد آن چیز چیزی نخواهد بود) کارها بدون بکار افتادن کارافزار و انتقال از حالی بحال از او صادر میشود، هنگامی که خلقی که دیده شود نبود او بدون دیده بینا، و وقتی که کسی باو انس گرفته شود نبود، او فرد ساکن در ما سوی، از نبودن انیس وحشت پیدا نکرد، و بقدرت کامله خویش خلایق را خلق کرد، و بایجاد آنهابطور اکمال ابتدا فرمود، بدون اینکه اندیشه بکار برد و از تجربه استفاده نماید، و جنبشی و حرکتی بخود دهد و یا اهتمام نفسی که در آن مضطرب و نگران گردد. هر یک از اشیاء را بوقتی معین محول و مربوط ساخت، اضداد مختلف را باهم الفت داد، طبایع را در اشیاء جایگیر کرد، (مانند فکر و هوش در بشر، و شجاعت در شیر، و ترس و مکر و حیله در روباه و غیر اینها) و هر یک از آن طبایع را ملازم آن اشیاء گردانید، در حالیکه پیش از پیدایش آنها بحال هر یک از آنها دانا بود، و بانتهاء حدودشان احاطه کامل داشت، و بقرائن و چیزهای پیوسته به آنها شناسا بود.