آن حضرت به سیدالشهداء و به سفینه النجاه معروف و مشهور است.
تولد آن حضرت سوم شعبان سال چهارم هجری در شهر مدینه واقع شد.
امام حسین (علیه السلام) در سال 50 هجری پس از شهادت برادرش امام حسن (علیه السلام) و در سن 47 سالگی به امامت رسید و مدت 11 سال امامت کرد.
معاویه در 15 رجب سال 60 قمری از دنیا رفت و فرزندش یزید جانشین او شد. وی برای بیعت گرفتن از مردم به هر دری زد و نامهای برای ولید بن عتبه بن ابی سفیان که والی مدینه بود نوشت که از چند نفر از جمله امام حسین (علیه السلام) بیعت بگیرد.
حضرت به جهت بیعت ننمودن با یزید ناچار شد که به سوی مکه هجرت فرماید که آخر ماه رجب همان سال با برادران و اهل بیت خود شبانه به طرف مکه حرکت کرد و روز سوم شعبان وارد مکه شدند.
از کوفه نامههای بسیاری ارسال شد برای آن حضرت که اظهار پشتیبانی و بیعت با آن حضرت را نموده بودند.
حضرت پسر عموی خویش مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده به طرف کوفه اعزام نمود. ولی امام تا ماه ذیالحجه در مکه بود.
امام لباس احرام پوشید و مشغول انجام مناسک حج شد، و چون 8 ذیالحجه روز تروید شد عدهای به سرکردگی عمرو بن سعید بن العاص به قصد آشوب در مکه و ریختن خون آن حضرت از طرف یزید وارد مکه شدند.
حضرت به ناچار حج خود را مبدل به عمره کرد و عازم عراق گردید.
امام در روز دوم محرم سال 61 قمری وارد کربلا شد و دهم محرم با تمام یاران و فرزندان، حتی فرزند شیرخوارش به شهادت رسیدند و تنها از مردان امام سجاد (علیه السلام) و نیز نوهاش امام باقر (علیه السلام) که طفلی خردسال بود زنده ماندند و به همراه اهل بیت حضرت به اسیری برده شدند.
[47(2755)]
ماه محرم حزن آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و شیعیان این خاندان است هنگامی که هلال محرم نمایان میشد کسی امامان ما را خندان نمیدید.
محرم آمد و ماه عزا شد مه جانبازی خون خدا شد
بلند از تربت پاک شهیدان شعار کل ارض کربلا شد
امام روز هفتم ذیالحجه در مکه معظمه خطبه معروف را ایراد کردند:
خط الموت علی ولد آدم... فمن کان فینا باذلا مهجته موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فانی راحل مصبحا ان شاء الله و روز ترویه هشتم ذیالحجه سمت عراق حرکت نمودند.
درای(2756) کاروانی سخت با سوز و گداز آید چو آه آتشینی کز دل پر غصه باز آید
گمانم کاروانی از وطن آواره گردید که آواز جرس با نالههای جانگداز آید
اگر این کاروانست از حسین فرزند پیغمبر چرا او را اجل منزل بمنزل پیشواز آید
الا ای خیمه گاه خرگاه عزت بر سر پاکن که ناموس خدا زینب زراهی بس دراز آید
بوقت بازگشت شام یارب چون بود حالش مهین دخت علی کامروز اندر ناز آید
در بین راه خبرهائی به امام میرسد و از همان دروازه مکه مواجه با افرادی میشوند که تقاضای انصراف مینمایند ولی امام قبول نمیفرماید. ابن عباس گفت: صلاح نیست. فرمود: باید بروم. عرض کرد چرا؟ گفت: خواب دیدهام. چه خوابی؟ فرمود: نمیگویم. عرض کرد: پس این زن و بچه را همراه نبرید که زینب سر از محمل بیرون کرد. فرمود: ای پسر عباس چه میگوئی! مگر من از حسین دست بر میدارم و مگر روزگار جز او برای من کسی باقی گذاشته است؟
سرزمین ثعلبیه خبر شهادت مسلم و هانی را میشنود میگوید: رحم الله مسلما فلقد صار الی روح الله و ریحانه و رحمته و غفرانه اما انه قد قضی ما علیه و بقی ما علینا که با این جملات، اصحاب وظیفه خود را میفهمند و برای اطلاع بانوان به خیمه میروند و دختر مسلم را نوازش میکنند. اما بمیرم برای غربت آن آقایی که وقتی خبر شهادتش به دخترش رسید کسی دختر را نوازش نکرد و او را دلداری نداد بلکه با تازیانه...
[48]
زمین کربلا را نزد خداوند مقام و ارزشی است و از دیر زمان رسول خدا و امیرمؤمنان (علیه السلام) نظری به این زمین داشتهاند از جمله امام باقر (علیه السلام) فرمود: حضرت علی (علیه السلام) در صفین با مردم بیرون آمدند و یکی دو میل به کربلا پیشاپیش مردم میرفت تا بجائی رسیدند که آنجا را مقدمان میگفتند در آنجا گردش کرد و فرمود دویست پیغمبر در این سرزمین شهید شدند. جای خوابیدن شتران ایشان و بزمین افتادن عشاق اینجاست. و ثعلبی نقل میکند که حضرت علی (علیه السلام) در صفین نام کربلا را شنید گریه زیادی کرد بطوریکه زمینتر شد سه مرتبه فرمود: صبرا یا ابا عبدالله بشاطیء الفرات
و فرمود: وارد بر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شدم در حالی که گریه میکرد سبب پرسیدم فرمود: کان عندی جبرئیل آنفا واخبرنی ان ولدی الحسین یقتل بشاطیء الفرات بموضع یقال له کربلا ثم قبض جبرئیل قبضه من تراب مثمنی ایاه فلم املک عینی عن فاضتا(2757)
و نیز علی (علیه السلام) مقداری از خاک کربلا برداشت و بوئید و به جای تعقیب نماز با آن ذکر میگفت. کتاب لئالی الاخبار میگوید: شخصی گفت، در مسجد مدینه دیدم دو نفر برای هم نقل میکنند که درد دل شدیدی داشتم خوب نمیشد، به خانه عجوزهای رفتم قدحی آب به من داد آشامیدم فورا خوب شدم پرسیدم این چه بود؟ گفت: تربت حسین (علیه السلام) در آن بود. گفتم وای بر تو! چرا با تربت حسین مرا مداوا کردی؟ بلافاصله درد برگشت.
شخصی اروپائی به اصفهان آمده بود و مباحثی دینی میکرد در رشته علوم هئیت و نجوم فوق العاده بود و هر کس چیزی در دست میگرفت میگفت که آن شیء چیست. مرحوم ملا محسم فیض کاشانی (رحمه الله) برای امتحان او تربت امام حسین (علیه السلام) را در دست گرفت و گفت این چیست؟ رنگ او تغییر کرد. گفتند: عاجز شدی؟ گفت: به خدا میدانم چیست، ولی چطور بدست شما افتاده! چون تمام دنیا را نگاه کردم مال هیچ کجای دنیا نبود و این خاک بهشت است. مرحوم فیض (رحمه الله) خاک را نشان داد و آن مرد مسلمان گردید.
بوی بهشت میوزد از کربلای تو ای صد هزار جان گرامی فدای تو
رفتی بپاس حرمت کعبه بکربلا شد کعبه حقیقی دل کربلای تو
اندر منی ذبیح یکی بود و زنده رفت ای صد ذبیح کشته شده در منای تو
اجر هزار عمره و حج در طواف تست ای مروه و صفا بفدای صفای تو
هر چه داشتی بخدا دادی ای حسین فردا خداست جل جلاله جزای تو
خون خداست خون تو و جز خدای نیست ای کشته خدا که خدا خونبهای تو
حضرتش در روز دوم محرم سال 61 وارد کربلا شدند که روز پنج شنبه بود. زهیر تقاضا کرد کنار فرات فرود آیند. حضرت پرسیدند نام این زمین چیست؟ یکی گفت: نینوا، دیگری گفت شاطیء الفرات، دیگری گفت قادسیه، دیگری غاضریه. حضرت فرمودند: این سرزمین نام دیگری هم دارد؟ شخصی گفت: کربلا! حضرت آهی کشید و فرمود: همین جاست جای ریختن خون ما و محل قبرهای ما و به اینها جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر داد.
گر نام این زمین به یقین کربلا بود اینجا محل ریختن خون ما بود
انز لواهمنا مناخ رکابنا بارها را برگیرید که اینجا محل ریختن خون ماست و شهادت جوانان ما. واقبل علی اصحابه و قال الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون
آه از آن ساعت که سبط مصطفی گشت وارد بر زمین کربلا
پس بیاران کرد رو سلطان دین کای هواداران مقام ماست این
بار بگشائید اینجا از جفا ام لیلا گردد از اکبر جدا
بار بگشائید اینجا بی درنگ بر گلوی اصغرم آید خدنگ
ملاحظه کنید هنگام گرفتن بارها و پیاده کردن بچهها چه شوری چه خونی ایجاد میشود.
امام بلافاصله کناری نشسته و شمشیر خود را اصلاح میکردند و اشعاری را زمزمه مینموند.
یا دهراف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاصیل
من صاحب اوطالب قتیل والدهر لا یقنع بالبدیل
حضرت زینب (علیها السلام) با زنان نشسته بود تا شنید که امام سخن از بیوفائی دنیا میگوید پای برهنه دوید و گفت: ای کاش من مرده بودم! امروز مادرم فاطمه، پدرم علی و برادرم حسن را از دست دادم. ای یادگار رفتگان و پشت و پناه ماندگان! و زنها سیلی بصورت زدند و گریبان چاک زدند.
امام (علیه السلام) فرمود: یا اختاه! لا تذهبن بحلمک الشیطان؛ خواهرم! شیطان تو را از دایره حلم خارج نکند! اشک در چشم امام (علیه السلام) جمع شد. ثم قال لوترک القطام لنا؛ اگر پرنده را به حال خود بگذارند به کسی آزاری ندارد. زینب گفت: برادر تو که دل مرا مجروح کردی! و از هوش رفت. سیدالشهداء (علیه السلام) او را به هوش آورد و تسلی داد(2758).
عرض کنیم وقتی حضرت زینب (علیها السلام) به هوش آمد آیا شرمنده نشد که امام آب به صورت او زده است؟ و آیا فکر نکردند که روزی باید تلافی نمایم؟ آری! عصر روز یازدهم همین خواهر کنار بدن برادر آمد، ولی آیا آب بود که به صورت برادر بپاشد؟ آیا سر بر بدن بود که به دامن بگیرد؟ چه گذشت بر این خاندان!
[49]
چون معمول است در طول دهه عاشوراء هر روز به یکی از بزرگواران کربلا متوسل میشوند، امروز به وجود مقدسه صدیقه صغری زینب کبرا (علیها السلام) متوسل میشویم. زیرا حق بزرگی بر این نهضت بزرگ دارند. اگر زینب کبری (علیها السلام) نبودند، نهضت امام حسین (علیه السلام) ناتمام مانده بود.
خطبه زینب اگر در سفر شام نبود از فداکاری شاه شهدا نام نبود
از مدینه زن و فرزند بهمره بردن نکتهای داشت که اندر خور افهام نبود
لرزه بر کاخ یزید از امن العدل فکند یا بیانی که بجز نعره ضرعام نبود
کاش میبود یکی تا که بگوید به یزید زن دل سوخته را طاقت دشنام نبود
آری کربلا به وجود این یادگار فاطمه (علیها السلام) و مجاهدات خستگی ناپذیرش کامل گردید. یعنی کتاب کربلا دارای دو فصل است. فصل منطق و شهادت که تا بعد از ظهر عاشورا تمام و فصل حیات ثانوی که همانا عاطفه باشد و از عصر عاشورا شروع گردید و آن کسی نبود جز حضرت زینب (علیها السلام). شخصی که خداوند او را برای کربلا ذخیره ساخته است. تربیت خانوادگی گواه بر این مطلب است.
همسایه حضرت علی (علیه السلام) است. میگوید در این مدت زیاد که همسایه اینها بودم، صدای این دختر را نشنیدم و حجم بدن او را از روی پوشش هم ندیدم. فوالله مارأیت لها شخصا و ما سمعت منها صوتا
حضرت زینب (علیها السلام) هنگامی که میخواست به حرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مشرف شود، علی (علیه السلام) از جلو و حسن (علیه السلام) از پشت سر، او را همراهی میکردند و مولا قبلا وارد حرم شده و چراغ آن را کم نور مینمود و چون امام حسن (علیه السلام) سؤال مینماید در جواب میفرماید: تا چشم نامحرم به خواهرت نیفتد.
از طرفی علاقه زیادی که ایشان به برادرشان حسین (علیه السلام) دارد. در کودکی چون حسین (علیه السلام) را میبیند، شاد میگردد. لذا وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای نامگذاری او به خانه فاطمه (علیها السلام) آمد. حضرت زهرا (علیها السلام) عرض کرد چون این دختر گریان شود، من و پدرش او را در آغوش میگیریم، ساکت نمیشود؛ ولی چون بغل حسین (علیه السلام) میرود، آرام میشود. چه سری در آنست؟! رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با چشمی گریان، داستان کربلا و هماهنگی این برادر و خواهر را پیش گوئی فرمودند.
ای انیس بزم عشق و محرم کاشانهام جام لبریز بلا را با تو هم پیمانهام
هر دو میسوزیم از یک شعله در بزم وصال فرق ما اینست که تو شمعی و من پروانهام
اینکه فرق تو بود مجروح و کتف من کبود سر نوشت تست گردیده است بار شانهام
یک زن را ملاحظه کنید، چنان بار سنگینی این مسئولیت را به پایان میرساند که صبر از صبر او عاجز میماند.
زینب بعد از کربلا، غیر از زینب قبل از کربلاست. زیرا مصائب او را کاملتر و محکمتر مینماید. اما تصور این همه صبر برای ما مشکل است؛ چه رسد به انجام آن!
از هنگامی که دست قدرت امامت برادر، بر قلب شریف این خواهر گذاشته شد، زینب (علیها السلام) آماده هرگونه سختی و مصیبت گردید. هر کشتهای را امام به خیمه میآورد. زینب (علیها السلام) جلو رفته، برادر را دلداری میداد و برای تسلی برادر در شهادت علی اکبر (علیه السلام) حتی به میدان و کنار نعش میرود. آری فقط هنگامی که نعش فرزندان خودش را میآوردند، در خیمه پنهان شد که حسین (علیه السلام) نگران و خجالت زده نشود(2759).
از طرفی مسئولیت زن و بچه، طول سفر، شب یازدهم و آتش گرفتن خیام، پرستاری بیمار و در عین حال در هیچ شب، نماز شب او ترک نمیشود.
امام سجاد (علیه السلام) فرمود: یک شب دیدم نشسته نماز شب خواند. صبح سؤال کردند. فرمود: چون سهم نام خود را به بچهها دادهام، دیگر زانوهایم قوت نداشت.
پرچمت گر سرنگون گردد نگه میدارمش غم مخور بعد از تو پشتیبان پرچم زینب است
هست از درهای جنت یک درش باب الحسین فاش میگویم کلید قفل آن در زینب است
مدعی هرگز مزن بیهوده لاف عاشقی این حسین تنها یک عاشق دارد آنهم زینب است
زینب کبری (علیها السلام) بود که چهل سال تبلیغات بنی امیه ضد مولا علی (علیه السلام) را که منجر به واقعه کربلا شد را در مدت کمتر از چهل روز خنثی نمود و اوضاع شام را دگرگون ساخت. بطوری که یزید اظهار پشیمانی کرد و گناهان را متوجه ابن زیاد نمود و چون خواستند اهل بیت (علیهم السلام) را به مدینه برگردانند، امام سجاد (علیه السلام) با عمه بزرگوارشان مشورت کردند که حضرت زینب (علیها السلام) فرمودند: ما میخواهیم برای حسین (علیه السلام) مجلس عزا بر پا نمائیم. فلذا جائی در اختیار آنها به نام دارالحجار گذاشتند. هفت روز مجلس زنانه گرفتند و جنایات بنیامیه را بازگو کردند. در نظر مجسم کنید که در مجالس زنهای شام به خصوص هاشمیات، چه حزن و اندوه و نوحه گری بر پا میشود.
شاعر معاصر علی انسانی خوب گفته:
کسی که عشق ازو شد پدید من بودم فروغ مهر و وفا و امید من بودم
کسی که قامت اسلام شد ز صبرش راست ولیک خود چو هلالی خمید من بودم
کسی که فاطمه او را بدامن از اول برای کرب و بلا پرورید من بودم
بخون طپیدن هجده عزیز در یک روز کسی ندید ولی آنکه دید من بودم
بچار سالگی آن دختری که گریه کنان پی جنازه مادر دوید من بودم
کسی که گشت اسیر و خرید آزادی ز بعد نهضت شاه شهید من بودم
کسی که پردهنشین بود و روی پا ایستاد ولیک پرده دونان درید من بودم
کسی که کرد بویران مکان و با آهش فکند لرزه بکاخ یزید من بودم
کسی که روز عدو را چو شام کرد سیاه ولیک موی سرش شد سپید من بودم
مدار واهمه انسانیا بگو که کجاست کسی که عشق و وفا را خرید من بودم
[50]
حضرت مسلم بن عقیل نایب خاص حضرت سیدالهشداء (علیه السلام) است که در زیارت او میخوانیم:
السلام علیک ایها العبد الصالح(2760)
آن شخصیتی که امام (علیه السلام) در تعریف او فرمود: به سوی شما مردم کوفه برادر و پسر عم و محل وثوق خود را فرستادم.
البته حضرت مسلم (علیه السلام) از نظر جسمانی هم بسیار قوی و نیرومند بودند. لذا وقتی محمد بن اشعث از طرف ابن زیاد با سی نفر به جنگ حضرت مسلم (علیه السلام) آمدند، مسلم همه را کشت و پسر اشعث نیروی کمکی و امدادی از دارالاماره خواست. ابن زیاد گفت من تو را به جنگ یک نفر فرستادم، حریف نشدی؟! گفت: امیر خیال میکند این یکی از بقالهای کوفه است. در حالی که او شیر بیشه شهامت است و او دلاوری بزرگ از خاندان بهترین مردم است و لذا ابتدا به ایشان امان دادند ولی بالاخره از راه مکر او را دستگیر کردند.
آری! به راستی باید برای مظلومی حضرت مسلم (علیه السلام) گریست. زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برایش گریه کرد.
یک زمانی علی (علیه السلام) به وجود نازنین پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد که آیا شما عقیل را دوست میدارید؟ فرمود: او را دوست میدارم به دو دوستی. یک برای اینکه ابوطالب او را دوست میداشت و یکی هم برای خودش. زیرا فرزند او در محبت فرزندم حسین (علیه السلام) کشته خواهد شد و دیده مؤمنین بر او خواهد گریست و ملائکه مقربین بر او صلوات خواهند فرستاد. آنگاه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به قدری گریست که اشک از دیده مبارک ایشان بر سینهاش جاری گشت و گفت به خدا شکایت میکنم از آنچه به اهل بیت من خواهد رسید(2761).
امید است با توسل به این باب الحوائج، مورد نظر آن عبد صالح قرار بگیریم و بر آن بزرگواری گریه کنیم که هم حسین (علیه السلام) بر او گریست و هم او برای حسین (علیه السلام) گریه کرد.
حال از وقتی یاد کنیم که میان دشمن قرار گرفته بود و گریه میکرد. عبیدالله مسلمی سؤال کرد:
چرا گریه میکنید؟ مگر نمیدانستید که این راه و هدف، این مسائل را هم در پی دارد؟! فرمود: من برای خودم گریه نمیکنم، گریه من برای آن آقایی است که با اهل و عیال به سوی شما میآید.
آری! او به فکر حسین (علیه السلام) بود و گویا زمزمه داشت. شاعر معاصر علی انسانی خوب گفته:
بیا در کوچهها حال مرا امشب تماشا کن برای میهمان کوفیان جائی مهیا کن
جو شمعی، در ره عشق سراپا سوختم خود را بیا پروانه سر بازیم امشب تو امضاء کن
نمیگویم نیا کوفه ولی سر بسته میگویم اگر همراه داری اکبرت را فکر لیلا کن
اگر میخواستی اکنون به بینی میهمانت را بیا بازار قصابان مرا آنجا تماشا کن
و در لحظات آخر عمر شریفش، هنگامی که بالای دارالاماره قرار گرفت و آماده شهادت گردید، در فکر امام زمان خود بود و رو به سمت مکه کرده و عرض کرد: السلام علیک یا ابا عبدالله، هل تعلم ماجری بابن عمک؟
سلام و درود خداوند بر تو یا ابا عبدالله! آیا خبر داری با پسر عمت، مسلم در کوفه چه کردند؟
عشقت آخر بدنم را به سوی دار کشید تن پاکم بسوی کوچه و بازار کشید
نیست جرم من غمدیده بجز عشق حسین عشق بین عشق که آخر به کجا کار کشید
من کجا کوفه کجا قصر عبید بن زیاد به کجا عشق مرا عشق رخ یار کشید
قصه عشق تو با خون دل امضاء کردم باید از پرده برون جمله اسرار کشید
همانطوری که این نایب، امام حسین (علیه السلام) را فراموش نکرد، سیدالهشداء (علیه السلام) هم در چند مورد یاد او نمود. از جمله لحظهای که در میدان کربلا تنها ماند، صدا زد:
یا مسلم بن عقیل! یا هانی بن عروه! یا بریر! یا زهیر!... یا ابطال الصفاء! و یا فرسان الهیجاء فقوموا عن نومتکم أیها الکرام و ادفعوا عن حرم رسول. الطغاه اللئام؛(2762) ای مسلم! ای هانی! ای بریر! ای زهیر! ای شجاعان با صفا و ای مردان کارزار و ای شیران بیشه شجاعت، به پاخیزید و از حرم رسول خدا این افراد طغیانگر پست را دور کنید.
[51]
پیرامون جناب حبیب بن مظاهر نوشتهاند: همان پیر مرد نورانی که از اصحاب اهل بیت (علیهم السلام) است و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را درک کرده و احادیث زیادی نیز نقل نموده است. برخی از پیشگوئیهای او در موارد گوناگون در کتب رجالی مثل رجال کشی(2763) و منتهی الامال(2764) و سایر کتب ضبط است(2765).
او حافظ تمام قرآن بود و شبی یک ختم قرآن مینمود. سردار ستون چپ لشکر امام (علیه السلام) بود. همانطوری که زهیر سردار ستون راست لشکر امام (علیه السلام) بود. حبیب در کربلا شصت و یک سال داشت.
او در بازار کوفه آمد و دید مردم اسلحه خریداری میکنند و اسبها را برای کشتن فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نعل میزنند. او غلام خود را با اسب فرستاد و مخفیانه گفت: اگر کسی پرسید کجا میروی؟ بگو: به سوی مزرعه میروم. وقتی حبیب نزد غلام آمد، دید که غلامش دست در گردن اسب انداخته و زمزمه میکند که: ای اسب! اگر مولای من حبیب نیامد، من خودم به تنهایی سوار تو میشوم و به یاری پسر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میروم. حبیب بن مظاهر شنید و گریست و گفت: ای ابا عبدالله! کنیز زادگان برای تو غیرت میکنند، وای بر آزادگان! قلب حبیب لرزید و روی به غلام کرد و گفتن تو آزادی! او به دست و پای حبیب افتاد و گفت که: ای سید من! مرا از این فیض محروم نکن! لذا او را نیز همراه خودش به کربلا برد. و هنگامی که وارد کربلا شد، حضرت زینب (علیها السلام) پرسیدند: چه کسی آمده؟ گفتند: حبیب! فرمود: سلام مرا به او برسانید. حبیب خاک بر سر خود ریخت و گفت: کار دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جایی برسد که برای مثل من، سلام برساند؟!
حبیب در لحظات آخر بر سر بالین مسلم بن عوسجه (علیه السلام) رفت و گفت: من به زودی به تو ملحق میشوم وگرنه دوست داشتم وصیت تو را عمل نمایم. حضرت مسلم (علیه السلام) با انگشت به طرف امام حسین (علیه السلام) اشاره کرد و گفت: دست از این بزرگوار بر ندار! به همین دلایل است که کشته شدن حبیب (علیه السلام) برای امام حسین (علیه السلام) خیلی گران بود و موجب شد که شکستگی و حزن در چهره امام حسین (علیه السلام) آشکار شود. امام به بالین حبیب آمدند و فرمودند: لله درک یا حبیب لقد کنت فاضلا تختم القرآن فی لیله واحده؛(2766) به به! خدا به تو خیر دهد ای حبیب! تو شخص با کمالی بودی و در یک شب تمام قرآن را میخواندی.
سر حبیب را که به کوفه بردند، فرزند او قاسم که تازه بالغ شده بود، به دنبال نیزه دار، همه جا میرفت. بالاخره نیزه دار از او پرسید که تو چه میخواهی؟ گفت: این سر پدر من است، به من بده! گفت: برای جایزه لازم دارم. گفت: او را کشتی، در حالی که به خدا بهتر از تو بود. این را گفت و اشک ریخت. او به دنبال قاتل پدر بود تا زمان مصعب بن عمیر دست به او پیدا کرد و او را به قتل رسانید. اما چه گذشت بر امام سجاد (علیه السلام) که چهل منزل سر پدر بزرگوار را بالای نیزه دشمنان دید و صبر کرد.
[52]
یکی از مسائل مهمی که از نظر روانشناسی مهم است و شخصیت افراد را با آن میسنجند، احتضاریات است. یعنی سخنانی که افراد در آستانه مرگ به زبان میآورند. مثلا خلیفه دوم موقعی که شکمش پاره شد، زبان به فحش دادن به قاتل گشود. در حالی که علی (علیه السلام) در لحظات آخر میگفت: بسم الله و بالله و فی سبیل الله(2767)
اکنون به رجز خوانی این نوجوان کربلا حضرت قاسم بن الحسن (علیه السلام) توجه کنید! یک بچه چهارده ساله که به میدان آمده باید اشعار و رجز او حاکی از تشنگی، تنهائی، مادرش، عمه و خواهران او باشد. ولی نه! او تا آخرین لحظات هم، دم از حمایت حسین (علیه السلام) و مصائب او میزند.
ان تنکرونی فأنا ابن الحسن سبط النبی المصطفی المؤتمن
هذا حسین کالأسیر المرتهن بین أناس لا سقوا صوب المزن(2768)
اگر مرا نمیشناسید من پسر حسن سبط پیامبر برگزیده و امین خدا هستم این حسین (علیه السلام) است که همچون اسیر گروگان شده در بین مردم قرار گرفته، خدا آن مردم را از باران رحمتش سیراب نسازد.
آمد تا اذن میدان بگیرد. امام اذن نمیداد. امامی که در مورد علی اکبر (علیه السلام) بلافاصله اذن داده، به قاسم اذن نمیدهد. چرا؟ چون لم یبلغ الحلم(2769)، به حد بلوغ نرسیده و تکلیف و وظیفهای ندارد. ولی او دست بردار نیست. دست در گردن عمو میاندازد و یک ساعت، هر دو گریه کردند، تا هر دو بی حال شدند.
مرتب دست و پای عمو را بوسه میزد، تا اذن میدان گرفت(2770).
چه خوش است رنج و محنت بره وفا کشیدن چه خوش است ناز جانان همه را بجان خریدن
چه شود اگر عمو جان بروم بسوی میدان که خوش است از تو فرمان و زمن بسر دویدن
چو غزال مجتبی شد ز درون خیمه بیرون بشتاب از پی آمد شه دین برای دین
چه عمو چه نوجوانی که گلی چه باغبانی به حسن صبا خبر ده که چه جای آرمیدن
بشکافت کوفیان را و بزد بقلب لشگر چه خوش است از غزالی همه گرگها رمیدن(2771)
حمید بن مسلم میگوید:(2772) جوانی به سوی ما آمد، که رویش پارهای از ماه میدرخشید. شمشیر در دست، پیراهن در بر، نعلین در پای داشت که بند یکی گسیخته بود. فراموش نمیکنم که پای چپ او بود. پس ابن فضیل ازدی گفت: به خدا سوگند که بر او حمله کنم. گفتم: سبحان الله! این چه کار است؟ این لشگر او را کفایت میکنند. ناگهان با شمشیر بر او زد که به رو افتاد و عموی بزرگواش را صدا زد.
درین زمان که بسر نیست سایه پدرم عمو یتیم نوازی کن و بیا بسرم
مگر شهادت اکبر جوان ناکامت یتیمی من مظلوم برده از یادت
نرفته تا ز تنم جان عمو بیا بسرم که تا بروی تو بارد گرفتند نظرم
خوشم که بدرقه اکبر جوان رفتم ولی فغان که لب تشنه از جهان رفتم
سیدالشهداء به سرعت آمد و بر قاتل، حمله کرد. قبیلهاش آمدند او را نجات بدهند، در آن گیر و دار، بدن قاتل، زیر سم اسبها رفت.
ولی روشن نیست که بدن مطهر حضرت قاسم (علیه السلام) هم صدمهای دید یا نه! ولی به سه دلیل احتمال اینکه چنین هم شده باشد، هست. اول اینکه در گیر و دار جنگ بعید نیست که چنین اتفاقی افتاده باشد. دوم آنکه امام (علیه السلام) در شب عاشورا به او فرموده بودند: وقتی به فیض شهادت میرسد که بلائی بزرگ ببینی. و سوم آنکه ممکن است ضمیر به کار رفته به قاتل بر گردد. و الله اعلم
[53]
در کربلا سه طفل شیر خواره وجود داشته است و ما به ذکر دو نفر از آنها که در کتب معروفه ضبط است میپردازیم.
اول عبدالله رضیع که در زیارت ناحیه مقدسه نیز سلام دارد.
السلام علی عبدالله بن الحسین الطفل الرضیع المرمی الصریع المشحط دما، المصعد دمه فی السماء المذبوح بالسهم فی حجر أبیه؛(2773) سلام بر عبدالله شیر خوار فرزند امام حسین (علیه السلام) که هدف تیر قرار گرفت و در خون خود غوطهور شده و خونش به آسمان صعود کرد و سرش بوسیله تیر دشمن، در آغوش پدر ذبح گردید.
این طفل روز عاشورا متولد شد و نام او را عبدالله گذاردند. هنگامی که امام در میدان مشغول خطبه خواندن بودند، صدای شیون بانوان را شنیدند و به درب خیمه آمدند و سؤال کردند چه خبر شده؟ عرض شد این طفل به دنیا آمده و آبی نیست که لب او را، تر کنیم. حضرت او را در دامن گرفت که با رطوبت دهان مبارکشان، لب خشک طفل را، تر نمایند که ناگاه عبدالله بن عقبه تیری به کمان نهاد و او را در آغوش پدر شهید کرد. امام دست زیر گلوی او گرفت و خون او را به آسمان پاشید. امام باقر (علیه السلام) فرمود: یک قطره از این خون بر نگشت و الا اگر بر میگشت، عذاب نازل میگردید. این طفل غیر از علی اصغر است. به دلیل اینکه:
1 - مادرش اماسحاق بنت طلحه بن عبیدالله تیمی است، در حالی که مادر علی اصغر، رباب است.
2 - قاتلش عبدالله بن عقبه است نه حرمله بن کاهل.
3 - کلمه عبدالله نه لقب است و نه کنیه که بتوانیم بگوئیم که لقب و یا کنیه حضرت علی اصغر میباشد(2774).
دوم از شیر خوارهها، شیر خواره معروف کربلا، حضرت علی اصغر (علیه السلام) است. او را به میدان آوردند و به لشگر فهماندند که تشنه است. این اتمام حجت است، نه ذلت. به قول مرحوم شهید دکتر بهشتی (رحمه الله) که میفرمود:(2775) اگر اینگونه مطالب را نمیفرمودند، فردا مینوشتند که ما نمیدانستیم که این حسین (علیه السلام) پسر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است. لذا امام مطالبی فرمودند:
ثل اینکه فرمودند: اما ترونه کیف یتلظی عطشا(2776) با توجه به معنای تلظی(2777) حال این طفل معلوم میگردد.
نکتهها را توجه کنید:
1 - بچه چگونه در بغل پدر قرار گرفته که سفیدی زیر گلو نمایان است. این بدین معنی است که گردن، تاب و تحمل سر را ندارد و سرش روی شانه افتاده است.
2 - تیر به چه شکلی اصابت کرده که در تاریخ دارد که ذبح الطفل زیر گلوی او، در عوض سوراخ شدن، دریده شده است.
3 - چرا امام حسین (علیه السلام) را از آسمان تسلیت دادند؟ و خداوند متعال تسلیت گفت و فرمود: یا حسین دعه فان له مرضعا فی الجنه؛ این حسین! در فکر اصغر نباش، هم اکنون دایهای در بهشت برای شیر دادن به او آماده است(2778).
4 - چرا امام (علیه السلام) به تنها بدنی که نماز خواندند، این بدن کوچک بود؟
5 - چرا امام (علیه السلام) بدن را دفن کردند؟
حسین آمد به میدان و علی اصغر در آغوشش چو ابری بر رخ ماهی عبایش گشته رو پوشش
لب خاموش او دارد ز سوز دل حکایتها ز بیتابی و بیآبی سرش خم گشته بر دوشش
لبش بیرنگ و دل پر خون نگاه مات او محزون هوای کربلا برده همه صبر و همه هوشش
زبان خویش را گاهی برون آری بآرامی مگر مربوط گرداندلبان خشک خاموشش(2779)
شاید بشود گفت علت آنکه امام (علیه السلام) نماز بر این بدن شریف خواندند، از آن جهت بوده که تسلی خاطری برای امام (علیه السلام) باشد.
ولی کسی به مادرش رباب، تسلیت نگفت. این مادر وقتی بدن آغشته به خون را دید، از خیمه بیرون دوید و گفت: ولدی علی
مرحوم آیه الله کمپانی اصفهانی از زبان این مادر میفرماید:
لاله باغ دل من علی جان علی جان شمع دل محفل من علی جان علی جان
طوطی من کز بر من پریدی چه دیدی غرقه به خون بسمل من علی جان علی جان
خرمن عمر تو چه رفت بر باد زبی داد سوخت ز غم حاصل من علی جان علی جان
حلق تو را تیر ستم دریده بریده زخم غمت قاتل من علی جان علی جان(2780)
[54]
حضرت بقیه الله در زیارت حضرت علی اکبر (علیه السلام) چنین سلام میکنند:
السلام علیک یا أول قتیل من نسل خیر سلیل من سلاله ابراهیم الخلیل صلی الله علیک و علی أبیک اذ قال [أبوک] قتل الله قوما قتلوک. یا بنی ما أجر أهم علی الرحمن [الله] و علی انتهاک حرمه الرسول، علی الدنیا بعدک العفاء(2781)
در مورد سن آن بزگوار روایات مختلف است:
18 - 19 سال، اعلام الوری، طبرسی، ارشاد.
20 - 22، ابن نما حلی.
25 - 28، ابن ادریس و حدائق که تولد ایشان را سال سی و سه هجری میداند.
وقتی امام سجاد (علیه السلام) در مجلس یزید بودند، یزید لعنه الله علیه به ایشان گفت: مگر شما آن علی نیستید که خدا او را در کربلا کشت؟ امام در جواب او فرمودند: او برادر بزرگتر من بود و شما او را کشتید.
نکتهها
1 - در حالات امام حسین (علیه السلام) نقل شده است که هنگام به میدان رفتن علی اکبر (علیه السلام) به میدان، در حالی که محاسن شریفش را روی دست گرفته بود، فرمود: و کان من اشبه الناس خلقا... کنا اذا اشتقنا الی نبیک نظرنا الیه(2782)
2 - معمولا امام (علیه السلام) در اجازه دادن به افراد تأمل مینمود. ولکن در مورد فرزندش علی اکبر (علیه السلام) فاستأذن یعنی بلافاصله به او اجازه رفتن به میدان داد.
3 - امام حسین (علیه السلام) خودش سلاح و زره را بر تن او پوشاند و کمربند مولا علی (علیه السلام) را به کمر او بست و ایشان را برای خدا حافظی به میان خیمه فرستاد. و اجتمعت النساء حوله کالحلقه قلن له ارحم غربتنا فلا تستعجل الی القتال فانه لیس لنا طاقه فی فراقک
4 - حضرت علی اکبر (علیه السلام) به میدان رفت و پس از کشتن هشتاد نفر برگشته عرض میکند: العطش قد قتلنی و ثقل الحدید قد اجحدنی(2783) لذا از پدر آب خواست که امام (علیه السلام) نداد و نداشت و مصلحت نبود. امام (علیه السلام) فرمودند: برو! امیدوارم عصر نکنی تا از دست جدت سیراب گردی! بار دوم با اینک تشنهتر بود، صد و بیست نفر را کشت. ولی این بار امام مکرر درب خیمه قدم میزد و گوش به میدان داشت که یک وقت علی اکبر (علیه السلام) صدا زد: فنادی یا أبتاه علیک السلام هذا جدی یقرؤک السلام و یقول لک عجل القدوم علینا ثم شهق شهقه فمات امام (علیه السلام) به بالین علی (علیه السلام) آمد و بلند گریه کرد که راویان گفتهاند که ما تا آنوقت ندیده بودیم که حسین (علیه السلام) گریه کند.
سر بسینه گرفت دل آرامش نشد سر بزانو نهاد دل قرار گرفت
صورت به صورت علی (علیه السلام) فوضع خده علی خده و فرمود: و قال قتل الله قوما قتلوک ما أجرأهم علی الله و علی انتهاک حرمه الرسول علی الدنیا بعدک العفاء.
شیخ مفید میفرماید: حضرت زینب (علیها السلام) به طرف میدان دوید و صدا زد: واخیا وابن اخیاه! امام (علیه السلام) او را بر گردانید و نعش علی اکبر (علیه السلام) را به کمک جوانان بنی هاشم به خیمه مخصوص آورد.
نکات!
1 - جمله و ثقل الحدید اجحدنی یعنی از بس شمشیر زدهام به تعب افتادهام. علی اکبر (علیه السلام) میدانست که آب وجود ندارد ولی میخواست امام (علیه السلام) از طریق اعجاز به او آب بدهد.
2 - از آن طرف هم بدانید که پدر تا در برابر خواست فرزند مجبور نشود، نمیگوید امیدوارم تا عصر نشده، شهید بشوی.
3 - علی اکبر (علیه السلام) یک مصیبت روحی پیدا کرده که چرا از پدر چیزی خواستم و شرمنده شد. پس باید از دل او بیرون کنم و لذا دومین جمله او برای تسلی پدر بود که فرمود: هذا جدی...
4 - چرا در مرحله دوم وقتی که تشنهتر بود، بیشتر از مرحله اول دشمنان را به قتل رساند؟ به این دلیل که امام (علیه السلام) در او اراده معنوی ایجاد کرد.
5 - چرا امام حسین (علیه السلام) وقتی حضرت علی اکبر (علیه السلام) فرمود: علیک منی السلام یا ابتاه! سلام او را جواب نداد؟ در این جمله به دلیل اینکه علیک مقدم است، معنایش تحیت و سلام نیست، بلکه به این معناست که: من هم رفتم، خداحافظ!
6 - امام (علیه السلام) صدا زد: جوانان بنی هاشم بیائید. اما نه اینکه ایشان طاقت نداشت، نه! بلکه بدن طوری بود که یک نفری نمیشد حمل نمایند؛ چون: فقطعوه بسیوفهم اربا اربا؛ دشمنان با شمشیرهای خود بدن نازنینش را پاره پاره کردند.
یمهاشمی، درسرمدی، مه فاطمی گل احمدی ممجدی طلعت ظهور جلالتی
به نبی قمر، به علی گهر، به حسن جگر به حسین پسر، چه اصالتی چه نجابتی
ز جلو نظر سوی قتلگه، ز قفا نظر سوی خیمه گه که نموده شه بقدش نظر به چه حسرتی و چه حالتی
دوزن از قفا شده نوحه گر یکی عمه گفت و یکی پسر که نما به جانب ما نظر به اشارتی بنظارتی
بعد تو ای پسر از زندگیم سیر شدم این منم بر سر نعش تو زمین گیر شدم
منکه خود خضر رهم پیر شدم بر سر تو وای بر حال دل عمه غم پرور تو
بهر دیدار تو بابا بشتاب آمدهام با دل سوخته و قلب کباب آمدهام
بشتاب آمدهام تا که بگیرم به برت زودتر آمده بود عمه خونین جگرت
بگرد ماه شد چندین ستاره که بردارند جسم پاره پاره
حسین از دست شد صبر و توانش علی میریخت خون از گیسوانش
شه از نوک مژه الماس میسفت بدنبال پسر با ناله میگفت
پدر گر از غمت سوزد بسازد ولیکن مادرت لیلا چه سازد
[55]
فرزند جوان ابی عبدالله آماده شد که به میدان برود. او اولین قتیل بن هاشم است(2784) ابی عبدالله یک نگاهی به او کرد گفت: اللهم اشهد أنه قد برز الیهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولک(2785)
خدایا شاهد باش! جوانی به سوی این مردم میرود که شبیهترین مردم از جهت خلق و خلق و چهره به پیامبر است. بعد پسر رفت و برگشت. جنگ سختی کرد. گفت: پدر! عطش پسرت را کشت. حضرت آب ندارد به او بدهد. گفت: برو! امیدوارم، از دست جدت پیامبر سیراب شوی. رفت، بعد یک مرتبه صدا زد: أبتاه! علیک منی السلام آقا به عجله آمد بر سر بالین علی اکبر و جلس علی التراب و جعل الدوم عن ثنایا آقا روی خاک نشست و خون از دندانهای علی پاک کرد.
[56]
عمر سعد گرفتار شکنجه وجدان شد. خیلی دلیل اقامه کرد. گفت: توبه میکنم چه میکنم چه میکنم... . اما هیچ فایده ندارد. شکنجه وجدان روزش را سیاه کرد و در پایان زندگی هم دچار بیماری روانی شد و آخر هم او را داخل رختخواب کشتند؛ چرا که امام حسین (علیه السلام) چند بار نفرنیش کرد(2786) یک دفعه، آن وقتی بود که علی اکبر میدان میرفت،(2787)، آقا پشت سر علی اکبر نگاه کرد و فرمود: خدایا شاهد باش! جوانی به سوی این مردم میرود که شبیهترین مردم از جهت خلق و خلق و چهره به پیامبر است.(2788)
[57]
اول شهید از بنی هاشم و ذراری پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) علی اکبر است. همانطور که در زیارتنامه آن بزرگوار میخوانیم: السلام علی اول قتیل من نسل خیر خلیق(2789) آخرین شهید قبل از خود ابی عبدالله، علی اصغر شیر خواره است.
آقا او را روی دست بلند کرد و به لشگر فرمود: اسقوا هذا الرضیع أما ترونه کیف یتلظی عطشا(2790) فرمود: این بچه را بگیرید و سیرابش کنید آیا نمیبینید او از فرط تشنگی چه حالی دارد؟(2791) من غیر ذنب أتاه الیکم من او را مقابل شما آوردم او که گناهی ندارد. آقا در حال صحبت بود که یک وقت تیر به گلوی علی اصغر رسید و بچه بیگناه روی دست پدر شهید شد.(2792)
[58]
روز عاشورا پسر جوانش گفت: أبتاه علیک منی السلام خداحافظی کرد. آقا به عجله آمد و بر روی خاک نشست و خون از دندانهای علی اکبر پاک کرد. من این جمله را یک وقت در تلویزیون گفتم خیلی از آقایان آمدند و اظهار لطف کردند، حالا هم که پیش آمد برای شما میگویم خون از دندانهای علی پاک کرد، چرا؟ من آنچه خودم فکر میکنم این است البته قرینه روایت هم هست. وقتی ابی عبدالله آمد، علی اکبر هنوز زنده بود، شهید نشده بود. اما ضربه سر دهانش را پر از خون کرده بود. آقا وقتی رسید دید علی اکبر زنده است گفت: این جوان از خاندان پیغمبر است. حتما دلش میخواهد یک جملهای هم که شده وصیت کند، اما زبانش نمیگردد چون دهان پر از خون است آنوقت آقا ابی عبدالله انگشت انداخت تا این خونها را رد کند تا زبان آزاد شود و امکان وصیت کردن برای او باشد؛ اما نشد، در همین حال که خونها را پاک میکرد میگوید: فشهق شهقه فمات یعنی: پسر ابی عبدالله یک ناله زد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.(2793)
[59]
روز عاشورا مصائب برای ابی عبدالله لحظه به لحظه بود؛ قدم به قدم بود: و از آن مصیبتهای دلخراش و خیلی سخت مصیب پسر جوانش بود. قسمت اول این روضه را پای منبرها شنیدهاید خیلی هم زیاد و آن هم این است که اولا علی اکبر اول قتیل و شهید بنیهاشم است، السلام علی أول قتیل من نسل خیر خلیق(2794) جریان رفتن و برگشتن و جنگ کردن و دوباره رفتن و به زمین افتادن و... گوشهای از وقایع کربلاست. تا برسد به این که امام بر سر نعش علی اکبر میآید و خون از دندان او پاک میکند؛ و صورت بر صورت او میگذارد. خلاصه بگویم علی اکبر در روز عاشورا شهید شد.
اما مطلبی را به صورت سؤال طرح کنم و آن اینکه چرا آقا علی اکبر را خودش نیاورد؟ آخر نعش شهدای دیگر را خودش آورده بود حال چرا نعش علی را نیاورد؟ رو کرد به طرف خیام و فرمود: یا فتیان بنی هاشم! احملوا أخاکم الی الفسطاط فرمود: جوانها بیائید و نعش علی اکبر را به خیمه ببرید؛ چرا خودش نبرد؟ یک عده شاید فکر کنند چون پدر است و بالأخره عواطف پدری است و علاقه پدر به پسر، در ضمن خودش هم که ناتوان و فرسوده و داغدیده است فلذا حضرت چنین کرد، اما من فکر نمیکنم که چنین باشد، چون اولا حسین (علیه السلام) قویتر از این حرفهاست.
حسین آنچنان شخصیتی نیست که مرگ پسر و برادر و مرگ اصحاب او را از پا در آورد هرگز!
او یک انسان قوی است دلیل بر اینکه انسانی قوی است آنکه با تمام حوادث، یک ذره منطقش را از دست نداده است.
خب حالا که با تمام حوادث بعد از مرگ علی اکبر و قاسم و اصحاب و ابوالفضل، تازه خودش این قدر جنگ کرده است؛ پس چطور از پا در آمده است؟ من نمیتوانم این را باور کنم که حضرت نتوانست جسد را بیاورد. من گمان میکنم که عذر شرعی پیدا کرد که بدن علی اکبر را نیاورد. خواهید گفت عذر شرعیاش چیست؟
آقا امام حسین (علیه السلام) دو تا بدن را نیاورد است هر دو را هم عذر شرعی داشته است یکی بدن حضرت ابوالفضل العباس است و یک هم بدن علی اکبر است. چرا؟ چون اسائه ادب به بدن میشد جنازه مسلمان هر محترم است نباید اسائه ادب بشود. اگر بخواهیم بدانیم چرا پیکر مطهر عباس را نیاورده است از حرفهای بنی اسد به زین العابدین (علیه السلام) میفهمیم. بنی اسد به زین العابدین گفتند: آقا! یک بدن کنار نهر علقمه است، اینقدر قطعه قطعه و چاک چاک است که نمیشود بدن را برداشت هر طرف بدن را که میگیریم، طرف دیگر بدن به زمین میآید.
فلذا آقا فرمود: قبر عباس را در کنار بدنش کندند همانجا هم دفنش کردند. اگر بخواهی بدانی ابوالفضل العباس کجا بر زمین افتاده است، همانجاست که دفنش کردند. با بیست سانت، پنجاه سانت فاصله. پس آن بدن اینطور بود.
اما بدن علی اکبر. روایت دارد: فقطعوه بسیوفهم اربا اربا(2795) خیلی به بدن علی اکبر صدمه زدند آقا دید اگر بخواهد یک نفری بدن را بیاورد ممکن است مثلا اعضای بدن جدا شود اهانت به بدن شود، هتک به بدن شود. شاهد این مطلب چیست؟ شاهد این است که اگر خود آقا نمیتواند بردارد؛ میگویند: حال پدر بد شده یکی دیگر میآید تنها میآورد اما امام حسین (علیه السلام) میداند که این کار یک نفر نیست، فلذا فرمود: یا فتیان بنی هاشم یعنی ای جوانان بنی هاشم ای جوانها همگی بیائید و کمک کنید. یکی بازو را بگیرد، یکی پهلو را بگیرد، یکی سر را بگیرد تا بدن علی اکبر را به خیمهها بیاوریم.
[60]
السلام علی أبی الفضل العباس بن أمیرالمؤمنین المواسی أخاه بنفسه الآخذ لغده من أمسه الفادی له الواقی الساعی الیه بمائه المقطوعه یداه. لعن الله قاتله یزید بن الرقاد الجهنی و حکیم بن الطفیل الطائی؛(2796) سلام بر ابوالفضل عباس فرزند امیر مؤمنان. آنکه جانش را نثار برادرانش کرد و آنکه دنیا را وسیله آخرت قرار داد و آنکه فدای برادرش شد و آنکه نگهبان بود و سعی فراوان کرد تا آب را به لب تشنگان برساند و آنکه دو دستش (در جهاد فی سبیل الله) قطع گردید. خدا لعنت کند دو قاتل او یزد بن رقاد و حکیم بن طفیل را.
طبق روایات وارده، ایشان در کربلا سی و چهار سال داشتند.
برادران خود را زودتر به میدان فرستاد که جلوی چشم او به شهادت برسند. عون یا عبدالله بیست و پنج سال، جعفر نوزده ساله و عثمان بیست و یک ساله است که حضرت علی (علیه السلام) فرمودند: او را به نام عثمان بن مظعون، برادرم، نام گذاری کردم.
هنگامی که عبیدالله فرزند حضرت عباس (علیه السلام) در مدینه آمد و بر دامن امام سجاد (علیه السلام) نشست، حضرت گریستند و فرمودند: روزی برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سختتر از احد نبود که عموی خود حمزه را از دست داد و روزی سختتر از عاشورا برای پدرم نبود که حضرت ابوالفضل (علیه السلام) را از دست داد.
خدا عمویم را رحمت کند که خود را فدای آن حضرت کرد و دستهایش قطع گردید و خداوند دو بال به او عطا کرده که در بهشت با آن پرواز مینماید و او را نزد خداوند مقام و منزلتی است که تمام شهداء به آن غطبه میخورند(2797).
حق این است که عباس (علیه السلام) از امام حسین (علیه السلام) جدا نشد و دور حضرت میگردید. لذا به نقل نفس المهموم ان الحسین رماه رجل ملعون بسهم فاثبت فی جبهته الشریف و نزع العباس ذالک السهم عن جبهه الحسین (علیه السلام).
حتی نقل صحیح آن است که به اتفاق امام (علیه السلام) به طلب آب رفتند و با هم بودند تا وقتی که لشگر بین دو برادر جدائی انداخت.
به قدری مؤدب بود که هیچگاه برادرش را به لفظ برادر صدا نزد بلکه همیشه خطاب میکرد: یا سیدی!
آری! یک مرتبه بود که حضرت را به لفظ برادر خطاب نمود. و آن هنگامی بود که از روی اسب بر روی زمین افتاد و صدا زد: یا اخاه! ادرک اخاک؛ ای برادر، برادرت را دریاب!
امام (علیه السلام) هم به سرعت به طرف نهر عقلمه آمد و با پیکر مطهر و نازنین برادر که غرق در خون بود، مواجه شد. این امر به قدری بر حضرت گران بود، که آثار شکستگی در صورت نازنین امام (علیه السلام) نمایان گردید. فلما قتل العباس بان الانکسار فی وجه الحسین (علیه السلام) و بکی بکاء شدیدا و نادی وا اخاه، وا عباساه وا مهجه قلباه! وا ضیعتاه بعدک یا عباس، الان انکسر ظهری و قلت حیلتی و انقطع رجائی؛ شکستگی و غم عمیق در رخسار حسین (علیه السلام) نمایان شد و گریه شدیدی کرد و صدا زد: آه برادرم! آه عباسم، آه میوه دلم وای از فقدان تو ای عباس، اکنون کمرم شکست و تدبیرم کم شد و امیدم ناامیدم گردید.
نکتهها:
1 - چرا در زیارت نامه این بزرگوار میخوانیم؟ اشهد انک قتلت مظلوما چون ایشان مأمور به جنگ نبودند، بلکه به دستور امام (علیه السلام) مأمور به آوردن آب برای طفلان شدند و مبارزه ایشان جنبه دفاعی داشت و قصد ایشان این بود که مأموریت به نحو احسن انجام شود. والا همه شهدای کربلا مظلوم بودند.
2 - هر کس از بلندی سقوط کند، دست را حائل میکند و این شهید مظلوم دست در بدن نداشت. تصور کنید چگونه ایشان از اسب به روی زمین افتاد در حالی که چشم نداشت و دست هم نداشت که تیر را بیرون بکشد.
ملعونها زخم زبان میزدند و میگفتند: زور و بازویت چه شد؟
3 - امام (علیه السلام) نتوانست بدن را بر دارد و کسی هم نبود که به ایشان کمک کند. لذا بدن شریفش در کنار نهر علقمه ماند و امام حسین (علیه السلام) به تنهایی به خیمه برگشت.
یکی از آن لحظات جانسوز وقتی بوده است که حضرت سکینه (علیها السلام) از پدرش سؤال میکند که: عمویم چه شد؟ ایشان در جواب میفرماید: شهید شد در این لحظه است که صدای گریه و ناله اهل حرم بلند میشود.
به میدان چونکه میرفت آن جوان آهسته آهسته ز جسم شه برون میرفت جان آهسته آهسته
چنان هجران او بر قلب شاهنشه گران آمد که پشت شاه خم شد چون کمان آهسته آهسته
حسین آن شمع خلوتگاه اسرار خداوندی تبسم بر لب و اشکش روان آهسته آهسته
جوانان جمله رفتند و سپس شد نوبت عباس حریم عشق شد بیپاسبان آهسته آهسته
ز نخلستان ساحل چونکه سوی خیمه میآمد عدو شد سد راه آن جوان آهسته آهسته
چو تیر سنگدل دشمن بران مشگ پر آب آمد دگر شد ناامید آن قهرمان آهسته آهسته
چو در هنگام بی دستی بدست دشمن افتاده برادر جان همی گفت آن زمان آهسته آهسته(2798)
غرقه بخون برادم میر سپاه و لشگرم
خفته بخون برابرم برادرم بردارم
برادرم برادرم
چنان به خیمه رو کنم شکایت از عدو کنم
فغان و ناله سر کنم که کشته شد برادرم
برادرم برادرم
سکینه من از عطش فتاده و نموده غش
چسان به او بگویمش که کشته شد برادرم
برادرم برادرم
زنان داغدار بین عدوی بیشمار بین
که صف کشیده در برم برادرم بردارم
برادرم برادرم
[61]
ایمان درجات و مراتبی دارد اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در درجه ایمان یکی نبودند اصحاب امام حسین (علیه السلام) در یک درجه نبودند اصحاب امام صادق (علیه السلام) در یک درجه نبودند، اینها هم درجات داشتند مراتب داشتند و بعضی از این اصحاب امام حسین بقدری با ایمان و ثابت قدم بودند که واقعا بهت آور است و شاید بتوان گفت: در رأس اصحاب ابی عبدالله حضرت ابوالفضل، قمر بنی هاشم (علیه السلام) است.
ابن بزرگوار به قدری قوی بود که وقتی دستش بریده میشود در حالی که دست افتاده است باید این کلمات را بگوید: آه، وای... . اما اصلا در وادی درد نیست، دردی حس نمیکند او، مجذوب باریتعالی است مجذوب دین خداست گفت:
والله ان قطعتم یمینی انی أحامی ابدا عن دینی
و عن امام صادق الیقین نجل النبی الطاهر الأمین(2799)
او هدف را به ما میگوید. میگوید: قسم به خدا اگر دستم را ببرند من همواره حامی دین الهی هستم از دین خدا حمایت میکنم. از پسر پیامبر حمایت میکنم که ولی و حجت الهی است.
[62]
نظر به اینکه شب جمعه بود و امام (علیه السلام) توسط حضرت ابوالفضل (علیه السلام) مهلت خواسته بود که شب را به عبادت و تلاوت قرآن به سر ببرند، لذا از خیمهها صدای زمزمه مثل صدای کندوی زنبور عسل بلند بود. لهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد(2800) آنها زمزمهای مانند زمزمه زنبور عسل داشتند، بعضی در حال رکوع و بعضی در سجده بودند و بعضی در حال قیام و قعود به سر میبرند.
امام شمشیر خویش را اصلاح و اشعاری در بیوفائی دنیا زمزمه مینمودند. حضرت زینب (علیها السلام) دوید و سؤال کرد، چه شده است؟ در جواب فرمودند: لحظهای به خواب رفتم، جد و پدر و مادر و برادرم را در خواب دیدم که به من گفتند: تو فردا مهمان مائی. زینب (علیها السلام) صدا زد: وا محمدا وا علیا وا اماما وا اخا وا حسینا! و بیهوش گردید. امام (علیه السلام) او را به هوش آوردند و فرمودند: خواهرم! جد و پدر و مادر و برادرم از من بهتر بودند و از دنیا رفتند هر مسلمان باید به آنها اقتدا نماید. تو را قسم میدهم و باید به قسم من عمل کنی که چون من شهید شدم، گریبان چاک نکن و چهره به ناخن مخراش! فریاد و فغان بر نیاور!
در مجلسی هم که در شب عاشورا گرفته شد، خطبهای ایراد فرمودند که: أثنی علی الله أحسن الثناء و أحمده علی السراء و الضراء اللهم انی أحمدک علی أن أکرمتنا بالنبوه و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدین و جعلت لنا أسماعا و أبصارا و أفئده فاجعلنا من الشاکرین أما بعد فانی لا أعلم أصحابا أوفی و لا خیرا من أصحابی و لا أهل بیت أبر و أوصل من أهل بیتی فجزاکم الله عنی خیرا ألا و انی لأظن یوما لنا من هؤلاء ألا و انی قد أذنت لکم فانطلقوا جمیعا فی حل لیس علیکم حرج منی و لا ذمام هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملا(2801)؛ خدا را بهترین ثنا میگویم و او را بر راحتی و سختی سپاسگزارم. بار الها! تو را ستایش میکنم بر اینکه ما را به پیامبری (محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)) کرامت بخشیدی و به ما قرآن آموختی و در دین خود فقیهمان ساختی و برای ما گوشها و چشمها و دلهایی آفریدی و ما را از شاکران قرار دادی. اما بعد من اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و خاندانی نیکوکارتر و پیوند جوتر از خاندان خود سراغ ندارم. خدا همه شما را پاداش خیر دهد. بدانید من سرانجام فردایمان را از این دشمنان میداند. اکنون نگران شمایم همه با آسودگی رهسپار شوید که از جانب من بر شما بیعتی نیست. این شب است که شما را فرا گرفته است، آن را مرکب راهوار خود بگیرید و بروید.
بعد از خطبه فرمود: الان میتوانید از تاریکی شب استفاده کیند و بروید. این لشگر جز مرا نخواهند.
در این هنگام فرزندان حضرت زینب (علیها السلام) برخاستند. (گویا به اشاره حضرت ابوالفضل (علیه السلام) بوده است). گفتند: برای چه برویم؟ برای اینکه زنده بمانیم؟ نه! هرگز، خداوند آن روز را برای ما پیش نیاورد.(2802)
پس حضرت رو به فرزندان عقیل و حضرت مسلم کردند و فرمودند: ای پسران عقیل! داغ مسلم، شما را بس است، پس شما بروید، من اجازه رفتن به شما دادم. اما آنها در جواب گفتند: خدا قبیح کند زندگانیای را که بعد از تو داشته باشیم(2803).
بعد هر کدام از اصحاب و بنی هاشم حماسهها آفریدند و میگفتند: اگر هفتاد بار بمیریم و خاکسترمان را به یاد دهند و سپس زنده شویم، دست از تو بر نمیداریم.(2804) حضرت آنها را دعا کردند و جایگاه بهشتی آنها را به آنها نشان دادند.
و به فرموده مرحوم شوشتری در کتاب شریف خصائص الحسینیه امام (علیه السلام) در آن شب یک مجلس خصوصی هم با بنیهاشم داشتند که تعداد آنها از کوچک و بزرگ به تعداد حدود چهل نفر میرسیدند. ان الحسین جمع ولده و اخوته و اهل بیته ولی سخنرانی ایشان و خواندن خطبه در این مجلس نبوده است. از آن مجلس گزارشهایی دادهاند از جمله آن که امام (علیه السلام) فنظر الیهم فبکی ساعه؛ یک نظر و یک ساعت گریه کردن، خیلی معنا دارد. ایشان به صورت قاسم و عبدالله و علی اکبر و ابوالفضل (علیهم السلام) مینگریست اما چه میخواند؟ شاید همراه با نگاه به این چهرههای نورانی چنین میگوید:
با هزاران خون دل گلهای خود را پروراندم عاقبت در بین گل چینان تک و تنها بماندم
تا که بی آبی نسوزد سایه پرور گلشنم را پای هر گل چون رسیدم دامن اشکی فشاندم
داغ اکبر آنچنان بگرفته قلبم را که دیگر از برای داغ اصغر طاقتی در دل نماندم
چون علمدارم کنار علقمه نقش زمین شد در جبینش سر نوشت زینب غمدیده خواندم
امشب شهادت نامه عشاق امضا میشود فرد از خون عاشقان این دشت غوغا میشود
امشب کنار یکدیگر بنشسته آل مصطفی فردا پریشان جمعشان چون موی زهرا میشود
امشب صدای خواندن قرآن بگوش آید ولی فردا صدای الامان زین دشت بر پا میشود
امشب کنار مادرش لب تشنه اصغر خفته است فردا خدایا بسترش آغوش صحرا میشود
امشب گرفته در میان اصحاب جان خود حسین فردا عزیز فاطمه بی یار و تنها میشود
ترسم زمین و آسمان زیر و زبر گردد حسان فردا اسارت نامه زینب چو امضا میشود(2805)
[63]
امام باقر (علیه السلام) فرمود در عاشورا بگوئید: عظم الله أجورنا بمصابنا بالحسین (علیه السلام) و جعلنا و ایاکم من الطالبین بثاره مع ولیه و الامام المهدی من آل محمد (علیه السلام)(2806)
یک نظر به سرزمین کربلا بیفکنید. دو لشگر در مقابل هم صف آرایی نمودند. سی هزار نفر یک طرف با هدف دنیا و حتی به طمع یک وعده خوراک و هفتاد و دو نفر یک طرف با هدف ایثار خون در راه دین. شما شنونده عزیز اگر در آنجا بودی، کدام طرف را انتخاب میکردید؟ آری! کل یوم عاشورا.
لشگر امام حسین (علیه السلام) سی و دو نفر سوار و چهل نفر پیاده داشت. از اول اذان صبح امروز چه گذشت؟! مرحوم شوشتری رحمه الله علیه میگوید: آماده نماز جماعت شدند. نمیگویم وضو گرفتند، چون آب نداشتند. شاید تیمم کردند، ولی بر خلاف تمام این نه روز که در جلوی صفوف، امام حسین (علیه السلام) میایستاد و حجاج بن مسروق اذان میگفت، امروز امام قبل از ایستادن به نماز رو به حجاج کرد و فرمود: امروز علی اکبر باید اذان بگوید!
توجه کنید تکبیر از کسی که اشبه الناس به رسول خداست، چه حالی را ایجاد مینماید!
پس از نماز رو به اصحاب کرد و فرمود: به شما در جهاد اذن داده شد.
امروز امام حسین (علیه السلام) در سن پنجاه و شش سال و پنج ماه و هفت روز شهید شد و تحولاتی در جهان پیدا شد که حتی
در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
امروز چند صدا و ندا شنیده شد:
1 - جبرئیل صدا زد: قد قتل الحسین بکربلا
2 - از بطن عرض صدا بلند شد که ایتها الامه المتحیره الطغاه الظالمه لا و فقکم الله لاضحی و فطر
3 - صدای العطش اطفال.
4 - صدای زنان و اطفال که میگفتند: وا محمداه وا حسیناه!
مرحوم شوشتری در خصائص میفرماید: خلاصه اینکه ابوذر فرمود: اگر میدانستید در آنروز بر اهل عالم چه میگذرد، به قدری گریه میکردید که جان از بدنتان بیرون رود.
در آن صحرا چوبی کس ماند شبل بوتراب آخر ز دست بی کسی آورد پا اندر رکاب آخر
که ناگه شصت و شش زن آمد از خیمه برون که ما رامیسپاری با که، ای مالک رقاب آخر
تو ای صبح سعادت گر ز ما غایب شوی اکنون برند این کوفیان ما را سوی شام خراب آخر
دو وداع در روز عاشورا انجام شد. یکی آنکه امام حسین (علیه السلام) به خیمه امام زین العابدین (علیه السلام) آمد که ایشان در بستر بیماری بودند و حضرت زینب (علیها السلام) پرستار ایشان بودند. امام سجاد (علیه السلام) از پدر سؤال میکند که کار شما با این لشگر به کجا رسید؟ مگر خودتان را معرفی نکردید؟ مگر نگفتید پسر فاطمهام؟ امام در جواب فرمودند: استحوذ علیهم الشیطان فانهم ذکر الله عرض کرد این حبیب فرمود: قد قتل این بریر قد قتل این رهیر قد قتل
به محض اینکه گفت: این عمی العباس؟! و شنید قد قتل بیهوش گردید. امام او را به هوش آوردند و دیگر جوابها را به کنایه دادند. بعد از به هوش آمدن اول سؤال کرد: این اخی علی اکبر؟ فرمود: اینقدر بدان از مردها دیگر غیر از من و تو باقی نمانده است.
نمیدانم آیا صحت دارد که گفته باشد عمه! عصا و شمشیر مرا بده تا پدرم را یاری کنم، یا خیر؟ به هر حال این یک وداع است. یک وداع هم با اهل حرم بود که همه جمع شدند و مؤدبانه و به ترتیب مقام و به متابعت از حضرت زینب (علیها السلام) یک به یک جلو میآمدند و دست امام (علیه السلام) را میبوسیدند. امام هم سفارشاتی فرمودند. وقتی همه را آرام نمودند، نگاهی به حضرت زینب (علیها السلام) که اشک در چشمهایشان موج میزند نمودند و فرمودند که: خواهرم! اهل آسمان باقی نمیمانند و اهل زمین میمیرند. جد و پدر و مادر و برادرم رفتند و صبر کردی، در مصیبت من هم صبر کن! حضرت زینب (علیها السلام) فرمودند: تو بقیه الماضین هستی. یعنی هر کدام از دنیا رفتند، دلم به تو خوش بود. حالا چطور صبر کنم تا کشته تو را ببینم؟
کتاب دمعه الساکبه میگوید: آن زمانی که امام (علیه السلام) تنها ماند و سینهاش تنگ شد و صدای لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم و هل من ناصر ینصرنی او بلند شد، حضرت زین العابدن (علیه السلام) که در خیمه در بستر بیماری به سر میبرد، صدا زد: عمه مرا بلند کن! آخر این پسر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است که یاری میطلبد.
به هر کیفیت خواهر راضی به صبر گردید و امام به سوی میدان حرکت کرد. ناگهان دیدند کسی جلوی مرکب را گرفته است، نگاه کردند، دیدند سکینه دختر شیرین زبان است. عرض کرد: استسلمت للموت؟ پدر! آیا تسلیم مرگ شدهای؟ حضرت در جواب فرمود: کیف لا یستسلم للموت من لا ناصر له معین
یک گل نمانده بهر ما پر پر نگشته هر کس به میدان رفته دیگر بر نگشته
بابا چرا تنها شدی؟ بی کس در این صحرا شدی؟
مظلوم حسین جان (2)
بابا علمدارت چه شد اکبر کجا رفت؟ قاسم چه آمد بر سرش جعفر کجا رفت؟
ای روح تقوا و طلب ای گل فروش تشنه لب
مظلوم حسین جان (2)
از آن گل پرپر خبر بابا نداری بابا به اصغر آب دادی یا ندادی؟
از لاله غمگینتر شدم تنها شدم پرپر شدم
مظلوم حسین جان (2)
[64]
وقایعی که از عصر امروز تا اواخر شب اتفاق افتاده، بسی دل خراش است. ملائکه با خدا صحبت میکردند که: خدایا! صبر کردی و مهلت به کافران دادی تا بهترین خلق ترا روی زمین شهید نمایند؟! خداوند متعال فرمود: کسی عجله میکند که چون شما آگاهی نداشته باشد، من انتقام خون حسین (علیه السلام) را خواهم گرفت. نگاه کنید به نسل امام حسین (علیه السلام)! ملائکه آسمان، امامان و مثال برزخی آن بزرگوار را دیدند و آخرین فرزند و نهمین نسل حسین (علیه السلام) را در حال ایستاده ملاحظه کردند. خداوند فرمود: به توسط این ایستاده، انتقام خواهم کشید.
آری! و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا
امشب همه عالم را غم گرفته است و چشمهای با معرفت گریانند. امام صادق (علیه السلام) فرمود: همه عالم گریستند، مگر سه چیز، بصره، شام، آل حکم بن عاص.
وقایع دل خراش امشب
شهادت چهار نفر نفر هنگام غروب: 1 - پسر بچهای از خیمه بیرون آمد در حالی که گوشوارهای به گوش داشت که از شدت ترس گوشواره میلرزید و خب طبیعی است که بچه متحیر است. مادرش آمد تا او را بگیرد که ناگاه هانی بن ثبیت بر او حمله برد و او را در جلوی چشمان مادر کشت و مادر ایستاده و بهت زده نظارهگر این صحنه بود.
2 - سوید بن ابی المطاع که در قتلگاه بیهوش بود. دشمن خیال کرد که او کشته شده است. از صدای همهمه دشمن و صدای ناله اطفال به هوش آمد و بلافاصله شروع کرد به مقاتله و جنگ کردن تا اینکه کشته شد.
3 - سعد بن الحرث.
4 - ابوالحتوف برادرش که هر دو از صدای ناله اطفال به هوش آمدند و با شمشیر به دشمن حملهور شدند و جنگ کردند تا شهید شدند.
دیگر از وقایع، آتش زدن خیمههاست که اطفال سرگشته و حیران در صحرا پراکنده شدند.
اینان که طبل خاتمه میزنند دیگر چرا بخیمه ما سنگ میزنند
تانام حق دگر پس ازین نشنود کسی آتش میان مرغ شباهنگ میزنند
غارتگران درون خیامند و کودکان از ترسشان بدامن من چنگ میزنند
دیگر از وقایع، آمدن ذوالجناح در عصر امروز است. أسرع فرسک شاردا الی خیامک قاصدا محمحما باکیا فلما رأین النساء جوادک مخزیا و نظرن سرجک علیه ملویا برزن من الخدور ناشرات الشعور علی الخدود لاطمات الوجوه سافرات و بالعویل داعیات و بعد العز مذللات و الی مصرعک مبادرات و الشمر جالس علی صدرک و مولغ سیفه علی نحرک؛ ای جد بزرگوار این منظره را چگونه به یاد بیاورم، آنگاه که بانوان حرم اسب تو را سر افکنده و مصیبت زده دیدند و زینش را واژگون یافتند، از خیمهها بیرون آمده با دیدن آن منظره، موها پریشان نمودند و سیلی به صورت میزدند، چهرههایشان آشکار شده بود و فریادشان بلند بود، زیرا عزت خود را از دست رفته میدیدند، با این حال به سوی قتلگاه شتافتند، دیدند شمر روی سینهات نشسته و شمشیرش را بر گلویت نهاده تا سرت را جدا کند(2807).
سخنان فاطمه بنت الحسین (علیه السلام) کنار خیمههای نیم سوخته بسیار جانگداز است. میگوید: متحیر، ایستاده بودم و فکر میکردم که اینها با ما چه میکنند؟ ناگاه سواری را دیدم که باکعب نیزه، اطفال را میزند. من خواستم جائی بروم که او به من آسیبی نرساند. ولی صدای اطفال که زیور و چادرهای آنها را برده بود، در گوش من بود که صدا میزدند: وا جداه وا علیاه وا ابتاه وا قله ناصراه رعشه به بدن من افتاد. ناگاه او اطفال را رها کرد، به سوی من آمد و آنچنان باکعب نی به من زد که بیهوش افتادم و گوشوارهام را کشید. وقتی به هوش آمدم که سرم را در دامن عمه بزرگوارم دیدم که صدا میزد: فاطمه برخیز! برخیز برویم ببینیم بر سر یتیم، بیمار، چه آمده است؟ به اتفاق به خیمه برادرم رفتیم. فرش را از زیر پای حجت خدا کشیده بودند و ایشان به رو بر زمین افتاده بود. عمهام او را نشانید و ایشان به عمهام تکیه داد. مدت زیادی ما به او نگاه میکردیم و گریه میکردیم. او به ما، من به عمه و او، عمه به هر دو و گریه میکردیم.
یکی از وقایع جانسوز در عاشورا جدا کردن سرهای شهداء از بدنهایشان بود. البته سر حر بن زید ریاحی را نتوانستند از بدن جدا کنند، چون طایفه او بدن را بردند.
به هر حال ملاحظه کنید اهل بیت (علیهم السلام) که کنارشان این مراسم انجام میگیرد، چه حالی دارند! مخصوصا نزدیک غروب و عبور از قتلگاه و مواجه شدن حضرت زینب (علیها السلام) با بدن شریف، تسلی امام سجاد (علیه السلام)، آمدن حضرت سکینه (علیها السلام) و ناله و زاری و صحبت با بدن شریف از لحظات بسیار جانسوز روز عاشوراست. قال فو الله لا أنسی زینب بنت علی (علیه السلام) تندب الحسین (علیه السلام) و تنادی بصوت حزین و قلب کئیب یا محمداه صلی علیک ملائکه السماء هذا الحسین مرمل بالدماء مقطع الأعضاء و بناتک سبایا الی الله المشتکی و الی محمد المصطفی و الی علی المرتضی و الی فاطمه الزهراء و الی حمزه سید الشهداء(2808).
از همانجا مبارزه علیه بنی امیه توسط بازماندگان شروع میشود. مثلا حضرت زینب (علیها السلام) اطرافیان و حتی امام زمان خود، امام سجاد (علیه السلام) را تسلی میدهد که مالی اراک تجود بنفسک یا بقیه الماضین(2809). با استادی و بلاغت و به کار بردن عبارت یا بقیه الماضین! عواطف امام سجاد (علیه السلام) را متوجه طفلان و بازماندگان این واقعه میکند. یعنی میگوید که ما غیر از شما محرمی نداریم، تو حجت خدائی! تو امام مائی! و با کلماتی امام (علیه السلام) را تسلی میدهد که وضعیت اینطور نمیماند و گنبد و بارگاه در اینجا بر پا میشود و دلهائی عاشق این حرمها خواهند شد و به زیارت این مکان خواهند شتافت.
اما امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: عمه جان! مگر این بدن، حجت خدا نیست؟ اینها بدنهای نحس خود را به خاک سپردند و ابدان طیبه ما را روی زمین رها کردهاند. گویا ما را مسلمان هم نمیدانند!
برادرجان شهیدان از تو و این بیکسان از من جفای دشمنان از تو فراق دوستان از من
ز داغ نو جوانان قامت همچون کمان از تو دل پر حسرت و آه و فغان کودکان از من
تن صد چاک عباس علمدار جوان از تو پرستاری بیمار علیل ناتوان از من
درین دشت بلا امشب جفای ساربان از تو بدور شهرها گردیدن از جور خسان از من
راوی میگوید: اهل بیت (علیهم السلام) چون ابدان مقدسه و مطهر را دیدند، شیون کرده و لطمه به صورت زدند. زینب به طرف کشته برادر رفته و میگفت: یا محمداه! صلی علیک ملائکه السماء هذا الحسین مرمل بالدماء مقطع الأعضاء و بناتک سبایا
سکینه مظلومه (علیها السلام) کنار عمه بزرگوار قرار گرفت و گفت: عمتی! هذا نعش من؟؛ عمه جان! این پیکر متعلق به کیست؟ حضرت زینب (علیها السلام) فرمود: هذا نعش ابیک الحسین (علیه السلام)؛ این پیکر مطهر پدرت، امام حسین (علیه السلام) است. در این لحظه بود که حضرت سکینه (علیها السلام) بیهوش گردید و به فرموده امام صادق (علیه السلام) عدهای آمدند و تازیانه بر سر و صورت او زدند و او را از بدن پدر جدا کردند(2810). ثم ان سکینه اعتنقت جسد أبیها الحسین (علیه السلام) فاجتمعت عده من الأعراب حتی جروها عنه
آمدهام بقتلگاه بابا عزا بپا کنم درد دل از برای تو ز جور اشقیا کنم
بابا نگر حزینهام من دخترت سکینهام آوردی از مدینهام بی تو سفر چرا کنم
بابا گلی گم کردهام چون اصغر شیرین زبان میگردم اندر کشته گان شاید گلم پیدا کنم
[65]
یک روایت در باب انفاق بخوانم. عن علی (علیه السلام) قال: خیر المعروف ما لم یتقدمه المطل و لم یتعقبه المن(2811) بهترین انفاق خیر آن است که طول ندهی. برو فردا بیا حالا ده روز دیگر یک سری بزن. اینطور نباشد فورا بده، طول نده، این بهترین انفاق است که جلوتر از انفاق مدت زیاد نباشد. بعد از انفاق هم منت و به رخ کشیدن نداشته باشد. حالا امام حسین (علیه السلام) را ببینید.
یک نفر آمد و گفت:
لم یخب الان من رجاک و من حرک من دون بابک الحلقه
أنت جواد و أنت معتمد أبوک قد کان قاتل الفسقه(2812)
گفت: آقا اگر کسی در خانهات بیاید محروم نمیرود. آقا رفت اندرون منزل، یک کیسه پولی آورد و در را باز کرد بدون آنکه با او روبرو شود دستش را از شکاف در، در آورد و گفت:
خذها فانی الیک معتذر و اعلم بأنی الیک دو شفقه
گفت: بگیر، من عذر میخواهم، من به شما مهر و محبت دارم و ندارم که بیشتر شما را یاری کنم. بنی امیه حقوق ما را بردند.
آن مرد گریه کرد و صدای گریهاش به گوش امام حسین (علیه السلام) رسید. آقا فرمود: از کمی مبلغ گریه کردی؟ گفت: نه! آقا حیف است تو بمیری، حیف است این دست زیر خاک برود، ای کاش همیشه میماندی و مردم از وجودت استفاده میکردند.
ای مرد! نبودی ببینی که ابی عبدالله با بدن سالم به زیر خاک نرفت، بدنی بود که وقتی زینب آمد خطاب به پیامبر کرد، گفت: صلوا علیک ملیک السماء هذا حسین مرمل بالدماء مقطع الاعضاء(2813)
[66]
بزرگواری مکتب و دین بهت آور است. یک نفر از سربازان حر خیلی تشنه شده بود خود امام حسین (علیه السلام) آمد دید خیلی عطش دارد، یک شتر آب کش آنجا بود فرمود: أنح الراویه شتر را بخوابان آب بخورد، مرد گفت: قدرت خواباندن شتر را ندارم، اینقدر عطش زیاد بود. آن وقت حسین آمد و شتر را خواباند. مشک را از روی شتر برداشت و فرمود: بگیر! گفت نمیتوانم. خود امام در مشک را باز کرد جلوی صورت این لب تشنه دشمن گرفت که او آب بخورد. مکتب دین یعنی این. شرف انسانی و فضیلت، یعنی این.
این کار را در بیابان با افرادی قوی لب تشنه کرد و بعد خودش شیر خواره لب تشنهاش را در روز عاشورا آورد، مقابل لشگر و فرمود: اسقوا هذا الرضیع. این طفل بیگناه را بگیرید و سیرابش کنید(2814).
[67]
معمولا روز آخر مجالس دهه محرم، ذاکرین و مادحین اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) توسلی به حضرت زهرا (علیها السلام) پیدا کرده و روضه دروازه کوفه را ذکر مینمایند.
آری! عزاداران اجر و مزد خود را از آن بانوی دنیا و آخرت میخواهند و او هم به عزادارن فرزندش، امام حسین (علیه السلام) لطف و عنایت دارد.
فاطمه زهرا (علیها السلام) کسی است که پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره ایشان فرمودند: ای فاطمه! اگر کسی بر تو صلوات بفرستد، خداوند او را میآمرزد و هر کجای بهشت که من باشم، او را به من ملحق میسازد. آن بانوئی که اول فدائی اسلام است و خود را در راه دفاع از علی (علیه السلام) فانی ساخته است. باز میبینید در لحظات آخر عمر از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) حلالیت میطلبد و وصایای دل خراش مینماید که مرا شبانه و مخفیانه غسل و کفن و دفن نما!
به روایت امام صادق (علیه السلام) حضرت فاطمه (علیها السلام) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) وصیت کرد که: چون مرا دفن کردی، مرا تنها مگذار و کنار قبرم بنشین و قرآن بخوان که من از صوت قرآن، روحم شاد میگردد.
آری! روح مطهر حضرت فاطمه (علیها السلام) از صوت قرآن شاد میشود و قرآن مولا دل زهرای اطهر را شاد میکند، ولی امروز قرآن حسین (علیه السلام) دل حضرت زینب (علیها السلام) را آتش زد و گفت: ما تو همت یا شقیق فؤادی، کان هذا مقدرا مکتوبا(2815)
چون فاطمه بنت الحسین (علیه السلام) در کجاوه حضرت زینب (علیها السلام) نشسته بود و بیتابی مینمود، زینب گفت: برادرم! با دخترت کوچکت، فاطمه قدری صحبت کن و جواب او را بده!
ای سری که بر نیزه همچو ماه تابانی سرور شهیدانی سرور شهیدانی
من که خستهام بابا، دل شکستهام بابا چون زگلبن باغت تازه رستهام بابا
روی نیزه از دختر میکنی نگهبانی سرور شهیدانی سرور شهیدانی