در احوالات مرحوم شفتی اصفهانی مینویسند: ایشان وقتی از نجف مهاجرت کرد و در حوزه علمیه اصفهان وارد شد، دارای وضع مالی بسیار نامساعدی بود، به طوریکه برای رفع گرسنگی و امرار معاش از پوست خربزههایی که مردم دور میانداختند، استفاده مینمود. مجموع سرمایه ایشان، یک بقچه و چند جلد کتاب و وسیله مختصری بود که از آن استفاده میکرد. مرحوم کلباسی که با ایشان مراوده داشت، روزی وارد حجره ایشان شد و دید که ایشان بر اثر گرسنگی از حال رفته است، با عجله ماجرا را با دوستان در میان گذاشت و آنها پولی به وی دادند تا به مرحوم شفتی (رحمه الله) برساند. ایشان خود میگوید: به بازار رفتم و با آن پول یک دل و جگر و قلوه خریدم و با عجله بیرون آمدم. در میان راه به خرابهای رسیدم، دیدم سگی وضع حمل کرده و چند توله اطرافش را گرفتهاند و به سینه او چسبیدهاند و میخواهند شیر بخورند. اما آن سگ بر اثر گرسنگی به شدت ضعیف شده و شیری ندارد. به همین خاطر من آن سگ را بر خود ترجیح دادم و اول مقداری از دل و جگری که خریده بودم را جلویش انداختم، آن حیوان همه آن را یک لقمه کرد و با نگاه عجیبی به من، با زبان بیزبانی دوباره درخواست کرد. من هم همه آنچه را داشتم جلوی او انداختم. در آن حال دیدم که آن سگ سر به آسمان بلند کرد و ذوذهای کشید، من یقین کردم که در برابر این خدمتی که به او کردم و به پاس تشکر، من را دعا کرد. خلاصه وقتی به حجره آمدم روز به روز وضع مالی و مادی من بالا گرفت. آنقدر وضع مالی ایشان خوب شده بود که یک روز بالای منبر خطاب به مردم فرمود: پس از اتمام سخنانم، به فقرا و نیازمندان بگویید بیایند. و ایشان در آن مجلس بیش از هجده هزار تومان را صدقه میدهد(1849).