تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف‏ جلد 1
محمد رحمتی شهرضا

داستان مرحوم شفتی اصفهانی‏

در احوالات مرحوم شفتی اصفهانی می‏نویسند: ایشان وقتی از نجف مهاجرت کرد و در حوزه علمیه اصفهان وارد شد، دارای وضع مالی بسیار نامساعدی بود، به طوریکه برای رفع گرسنگی و امرار معاش از پوست خربزه‏هایی که مردم دور می‏انداختند، استفاده می‏نمود. مجموع سرمایه ایشان، یک بقچه و چند جلد کتاب و وسیله مختصری بود که از آن استفاده می‏کرد. مرحوم کلباسی که با ایشان مراوده داشت، روزی وارد حجره ایشان شد و دید که ایشان بر اثر گرسنگی از حال رفته است، با عجله ماجرا را با دوستان در میان گذاشت و آنها پولی به وی دادند تا به مرحوم شفتی (رحمه الله) برساند. ایشان خود می‏گوید: به بازار رفتم و با آن پول یک دل و جگر و قلوه خریدم و با عجله بیرون آمدم. در میان راه به خرابه‏ای رسیدم، دیدم سگی وضع حمل کرده و چند توله اطرافش را گرفته‏اند و به سینه او چسبیده‏اند و می‏خواهند شیر بخورند. اما آن سگ بر اثر گرسنگی به شدت ضعیف شده و شیری ندارد. به همین خاطر من آن سگ را بر خود ترجیح دادم و اول مقداری از دل و جگری که خریده بودم را جلویش انداختم، آن حیوان همه آن را یک لقمه کرد و با نگاه عجیبی به من، با زبان بی‏زبانی دوباره درخواست کرد. من هم همه آنچه را داشتم جلوی او انداختم. در آن حال دیدم که آن سگ سر به آسمان بلند کرد و ذوذه‏ای کشید، من یقین کردم که در برابر این خدمتی که به او کردم و به پاس تشکر، من را دعا کرد. خلاصه وقتی به حجره آمدم روز به روز وضع مالی و مادی من بالا گرفت. آنقدر وضع مالی ایشان خوب شده بود که یک روز بالای منبر خطاب به مردم فرمود: پس از اتمام سخنانم، به فقرا و نیازمندان بگویید بیایند. و ایشان در آن مجلس بیش از هجده هزار تومان را صدقه می‏دهد(1849).