تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف‏ جلد 1
محمد رحمتی شهرضا

مکاشفه علامه طباطبایی (رحمه الله)

مفسر بزرگ و عالم الهی علامه سید حسین طباطبایی (رحمه الله) می‏فرماید: در سالهایی که در حوزه نجف اشرف مشغول تحصیل علم بودم، مرتب از ناحیه وصی مرحوم والدم هزینه تحصیل من به نجف می‏رسید و من با آرامش خاطر مشغول مطالعه بودم. یک وقتی که در یک مسأله علمی دقیق مشغول فکر بودم، ناگهان توجه به پول و وضع روابط ایران و عراق رشته مطلب را از دستم گرفت و به خود مشغول کرد. شاید چند دقیقه‏ای بیشتر طول نکشید که شنیدم درب منزل را می‏کوبند. در حالیکه سر روی دستم نهاده و دستم روی میز بود، برخاستم و درب خانه را باز کردم. مردی را دیدم بلند بالا با محاسنی حنایی و لباسی که شباهت به لباس روحانی عصر نداشت و قیافه‏ای جذاب داشت. به محض این که در را باز کردم سلام کرد و گفت: من شاه حسین ولی هستم. پروردگار متعال می‏فرماید: در این مدت هجده سال، که گذشته است، آیا تا به حال تو را گرسنه گذاشته‏ام که درس و مطالعه‏ات را رها کرده‏ای و به فکر روزی‏ات افتاده‏ای؟ آنگاه خداحافظی کرد و رفت. بعد از بستن در خانه و برگشتن، از آن چه دیدم تعجب کردم و چند سؤال برایم پیش آمد: اول اینکه آیا راستی من از پشت میز برخاستم و به در خانه رفتم و یا آن چه دیدم، همین جا دیدم؟ ولی یقین دارم که خواب نبودم. دوم اینکه این آقا خود را به نام شاه حسین ولی معرفی کرد، ولی از قیافه‏اش بر می‏آمد که گفته باشد: شیخ حسین ولی، لکن هر چه فکر می‏کردم نتوانستم به خودم بقبولانم که گفته باشد شیخ. اما قیافه‏اش قیافه ساده نبود.
از نجف به تبریز برگشتم و به حسب عادت نجف بین الطلوعین قدم می‏زدم. روزی از قبرستان کهنه تبریز می‏گذشتم. به قبری برخودم که از ظاهرش پیدا بود قبر یکی از بزرگان است. وقتی سنگ قبر را خواندم دیدم قبر مردی دانشمند به نام شاه حسین ولی است و حدود سیصد سال پیش از آمدن به در خانه من از دنیا رفته است.(1710)