سید هاشم نجفی یکی از عالمان وارسته دوران حکومت نادر شاه افشار است، وی همان کسی است که وقتی نادر شاه به او گفت: آقا همت کردید که از دنیا گذشتید، فرمود: بلکه همت را نادر کرد که از آخرت گذشت! در احوالات ایشان مینویسند: یکی از زائران امیرمؤمنان (علیه السلام) کل سرمایه خود را نزد شخصی به امانت گذاشته بود و به مسافرت رفته بود، وقتی که بازگشت و مراجعه نمود او همه چیز را انکار کرد و گفت: تو چیزی نزد من به امانت نگذاشتهای! این مرد بیچاره به حرم امیر مؤمنان (علیه السلام) پناه میبرد و ضمن زیارتی با حال از حضرت طلب کمک میکند. امیر مؤمنان (علیه السلام) تا سه مرتبه او را به سید هاشم نجفی ارجاع داد. وی وقتی ماجرای ارجاع حضرت (علیه السلام) را به سید هاشم داد، فرمود: صدق جدی امیرالمؤمنین جدم امیر مؤمنان (علیه السلام) راست گفت. فردا به مسجد بیا تا مشکلت را حل کنم. هنگام ظهر به مسجد رفت و در فکر بود که آیا مشکلش حل میشود یا نه، ناگهان دید سید هاشم نجفی برخاست و گفت: امروز من میخواهم برایتان منبر بروم، بر کرسی منبر نشست و بعد از حمد و ثنای خدا و صلوات بر محمد و آل محمد (علیهم السلام) از شرح بدهی خود به یک یهودی و آثار اخروی آن را بیان کرد و سپس گفت: ای مردم! خداوند از حق الناس نمیگذرد، اگر چه طلب یک یهودی از سید نجفی باشد، پس چگونه خواهد بود اگر آن حق، خرجی زوار امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد، هر کس از کیسه این زائر غریب خبر دارد به او رد کند. ناگهان شخصی برخاست و عرض کرد: من خبر دارم و به او میرسانم، سپس او را برد و مالش را به او داد.
و اما داستان آن یهودی که فرمودند: من امروز میخواهم قصهای را از حکایات خود برایتان بازگو کنم و آن اینکه من دو درهم از یک یهودی قرض کردم و قرار گذاشتم که به طور اقساط به او باز گردانم. بیشتر آن را بر گرداندم و تنها دو درهم از آن باقی مانده بود که وقتی مراجعه کردم دیدم او از آن محل نقل مکان کرده است و من ماندم که چه کنم. ماجرای آن گذشت و من همچنان این دو درهم را مدیون او بودم. شبی در خواب دیدم که در صحرای قیامت هستم، خواستم وارد بهشت شوم که مرا از جهنم عبور دادند.
در روایات داریم که تمام مردم حتی مؤمنان نیز باید از جهنم عبور کنند. همین که خواستم از دوزخ بگذرم دیدم آن مرد یهودی داخل آتش مرا صدا زد و خلاصه قرار شد که حساب آن دو درهم را آنجا تسویه کنم، هر چه التماس کرد فایدهای نکرد و بالأخره قرار شد که او دستش را در سینه من بگذارد تا کمی از سوزشش راحت شود، دستش را روی سینه من گذاشت که من از درد آن از جا پریدم و دیدم هنوز سینهام میسوزد. وقتی لباسم را کنار زدم دیدم جای آن روی سینهام باقی مانده است، من مدتها گرفتار مداوای جای آن بودم.(1173)