اشعث بن قیس مردی منافق و دو رو بود و با امیرالمؤمنین (علیه السلام) دشمن بود. او از طرف خلیفه سوم، حاکم آذربایجان بود. بعد از کشته شدن عثمان، امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای او نامهای نوشت و در آن متذکر شد که این شغل تو امانتی در دست توست و اموال زیر دست تو، مال خداست و... .
او شب هنگام به نزدیکانش گفت: نامه علی (علیه السلام) مرا متوحش ساخته است، میترسم که اموال آذربایجان را از من بگیرد، بهتر آن است که به معاویه ملحق گردم... .(1563) او یک شب جهت مساعد نمودن نظر امام (علیه السلام)، در کوفه به خدمت ایشان رسید که جریان آن را در زیر میخوانید:
امام (علیه السلام) میفرماید: شگفتتر از سرگذشت عقیل آن است که شخصی (اشعث بن قیس) شب نزد ما آمد، با ارمغانی در ظرف سربسته و حلوایی که آن را دشمن داشته و به آن بدبین بودم، به طوری که گویا با آب دهن مار خمیر شده بود. به او گفتم: آیا این هدیه است یا زکات یا صدقه؟ که زکات و صدقه بر ما اهل بیت (علیهم السلام) حرام است؟ گفت: صدقه و زکات نیست، بلکه هدیه (رشوه) است. پس گفتم: مادرت در عزایت بنشیند، آیا از راه دین خدا آمدهای که مرا بفریبی؟ آیا نمیفهمی که از این راه قصد فریب مرا داری؟ یا دیوانهای یا بیهوده سخن میگویی؟ سوگند به خدا اگر هفت اقلیم را با هر چه زیر آسمانهای آنهاست، به من دهند، برای این که پوست جویی را از دهان مورچهای بربایم و نافرمانی نمایم، انجام نمیدهم و دنیای شما نزد من پستتر از برگی است که در دهن ملخی باشد که آن را میجود.(1564)