آن مرد بزرگ(2222) چندین بار به محضر امام زمان (علیه السلام) شرفیاب شده بود. آن گاه که کودکی بیش نبود، روزی در مجلسی نشسته بود. از هر موضوعی سخنی به میان آمد تا این که به غیبت از بعضی افراد کشیده شد. آن کودک خدا ترس نتوانست طاقت بیاورد و در آنجا گوش به غیبت بسپارد. میدانست اگر او آنها را از غیبت باز دارد، به جهت کمی سن، از او نخواهند پذیرفت. گریه کنان از مجلس گناه بیرون آمد. گریه او همه را به تعجب واداشت. کسانی که او را نمیشناختند، فکر کردند گریه او همچون گریه دیگر کودکان زود رنج است. وقتی از او علت گریه را پرسیدند، کودک نگاه معناداری به آنها کرد و گفت: چگونه در مجلسی بنشینم که در آن آشکارا گناه و نافرامانی خدا میشود(2223).