تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف‏ جلد 1
محمد رحمتی شهرضا

قناعت و حرص‏

سعدی گوید: شنیدم بازرگانی صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل غلام خدمتکار که شهر به شهر برای تجارت حرکت می‏کرد. یک شب در جزیره کیش مرا به حجره خود دعوت کرد. به حجره‏اش رفتم، از آغاز شب تا صبح آرامش نداشت. مکرر پریشان گویی می‏کرد و می‏گفت: فلان انبارم در ترکستان است و فلان کالایم در هندوستان است، این قباله و سند فلان زمین می‏باشد، و فلان چیز در گرو فلان جنس است، فلان کس ضامن فلان وام است، در آن اندیشه‏ام که به اسکندریه بروم که هوای خوش دارد، ولی دریای مدیترانه طوفانی است. ای سعدی! سفر دیگری در پیش دارم، اگر آن را انجام دهم، باقیمانده عمر گوشه‏نشین گردم و دیگر به سفر نروم. پرسیدم: آن کدام سفر است که بعد از آن ترک سفر می‏کنی و گوشه‏نشین می‏شوی؟ در پاسخ گفت: می‏خواهم گوگرد ایرانی را به چین ببرم که شنیده‏ام این کالا در چین بهای گران دارد و از چین کاسه چینی بخرم و به روم ببرم و در روم حریر نیک رومی بخرم و به هند ببرم و در هند فولاد هندی بخرم و به شهر حلب (سوره) ببرم و در آنجا شیشه و آینه حلبی بخرم و به یمن ببرم و از آنجا لباس یمانی بخرم و به پارس (ایران) بیاورم، بعد از آن تجارت را ترک کنم و در دکانی بنشینم. او این گونه اندیشه‏های دیوانه وار را آن قدر به زبان آورد که خسته شد و دیگر تاب گفتار نداشت و در پایان گفت: ای سعدی! تو هم سخنی از آنچه شنیده‏ای بگو! گفتم: آن را خبر داری که در دورترین جا از سرزمین غور (میان هرات و غزنه) بازرگان قافله سالاری از پشت مرکب بر زمین افتاد؟ یکی گفت: چشم تنگ و حریص دنیا پرست را تنها دو چیز پر می‏کند: یا قناعت یا خاک گور!(2299)