مرد پریشان و درماندهای دستمال آردی بر روی سرگذاشته بود و میرفت. در بین راه گفت: خدایا! گره از کار من درمانده بگشا! در این وقت گره دستمال باز شد و تمام آردها ریخت. مرد بخت برگشته عصبانی شد و گفت: خداوندا! این همه سال است خدایی میکنی و هنوز بین گره کار و گره دستمال فرق نمیگذاری!(1406)