تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف‏ جلد 1
محمد رحمتی شهرضا

نمونه‏ای از شیوه حضرت رضا (علیه السلام) با مردم‏

یسع بن حمزه می‏گوید: در مجلس حضرت رضا (علیه السلام) بودم و جمعیت بسیاری در مجلس حضور داشتند و از آن حضرت سؤال می‏کردند و از احکام حلال و حرام می‏پرسیدند و امام رضا (علیه السلام) پاسخ آنها را می‏داد، در این میان ناگهان مردی بلند قامت و گندمگون وارد مجلس شد و سلام کرد و به امام هشتم (علیه السلام) عرض نمود: من از دوستان شما و دوستان پدر و اجداد پاک شما هستم. در سفر حج، پولم تمام شد و خرجی راه ندارم تا به وطنم برسم. اگر امکان دارد، خرجی راه را به من بده تا به وطنم برسم. خداوند مرا از نعمتهایش برخوردار نموده است، وقتی به وطن رسیدم، آن چه به من داده‏ای معادل آن، از جانب شما صدقه می‏دهم، چون خودم مستحق صدقه نیستم.
امام رضا (علیه السلام) به او فرمود: بنشین، خدا به تو لطف کند. سپس امام (علیه السلام) رو به مردم کرد و به پاسخ سؤالهای آنها پرداخت. سپس مردم همه رفتند و تنها آن مرد مسافر و من و سلیمان جعفری و خثیمه در خدمت امام ماندیم. امام (علیه السلام) به ما فرمود: اجازه می‏دهید به خانه اندرون بروم؟ سلیمان عرض کرد: خداوند امر و اذن شما را بر ما مقدم داشته است. حضرت برخاست و وارد حجره‏ای شد و پس از چند دقیقه بازگشت و از پشت در فرمود: آن مرد مسافر خراسانی کجاست؟ خراسانی برخاست و گفت: این جا هستم. امام (علیه السلام) از بالای در دستش را به سوی مسافر دراز کرد و فرمود: این مقدار دینار را بگیر و خرجی راه خود را با آن تأمین کن و این مبلغ مال خودت باشد. دیگر لازم نیست از ناحیه من، معادل آن را صدقه بدهی، برو که نه تو مرا ببینی و نه من تو را ببینم.
مسافر خراسانی پول را گرفت و رفت. سلیمان به امام رضا (علیه السلام) عرض کرد: فدایت گردم که عطا کردی و مهربانی فرمودی، ولی چرا هنگام پول دادن به مسافر، خود را نشان ندادی و پشت در خود را مستور نمودی؟! امام رضا (علیه السلام) در پاسخ فرمود: مخافه ان اری ذل السوال فی وجهه لقضایی حجته؛ از آن ترسیدم که شرمندگی سؤال را در چهره او بنگرم، از این رو که حاجتش رابرآورم.(22)