در احوالات مقدس اردبیلی (رحمه الله) آمده است: پدر ایشان در قریهای در اردبیل زندگی میکرد، روزی در جوانی، مشغول آبیاری مزرعه خود بود، آبی که به آنجا میآمد سیبی را با خود آورد و محمد (پدر مقدس اردبیلی (رحمه الله)) آن را برگرفت و خورد؛ ولی ساعتی بعد از این کرده پشیمان شد و با خود اندیشید که از کجا صاحب این سیب راضی باشد؟ مجرای آب را گرفت و سرانجام به باغی رسید که شاخه درختانش از دیوار آن بیرون آمده است، نزد باغبان رفت و حلالیت طلبید. صاحب باغ گفت: این باغ مال من و برادرم است، من سهم خود را حلال کردم؛ ولی برادرم در نجف ساکن است و من اختیاری از جانب وی ندارم، محمد که سخت ناراحت بود، به قصد نجف عزیمت کرد، تا ضمن زیارت بارگاه مولا علی (علیه السلام) از صاحب نصف سیب رضایت بخواهد.
در نجف نزد وی رفت؛ ولی او حلال کردن وی را مشروط بر آن داشت که محمد با دختر وی وصلت کند، او در تعریف از دخترش گفت: وی ناشنوا و نابینا است و از دست و پا فلج و لال است. محمد که با مرارت و تحمل مشقت فراوانی به این مسافرت تن داده بود و با سختی خود را به نجف رسانده بود، برگشتن بدون نتیجه را معقول ندانست و دل به قضا داد. به همین خاطر رضایت خود را اعلان کرد و عقد جاری شد و شب عروسی فرا رسید. محمد که منتظر بود با یک موجود کر و لال و کور و فلج رو به رو شود، دختر خوش چهره و صحیح و سالمی را مشاهده کرد و وقتی از بیماری و نقایصی که پدرش در حق وی گفته بود جویا شد، دختر مطالب پدر را چنین تعبیر کرد که منظور پدرم از کر بودن من: نشنیدن حرفهای ناصواب و از کور بودن من، ندیدن نامحرمان و از فلج بودن، نرفتن به جاهای ناباب، و از لال بودن، اجتناب از غیبتها و سخنهای ناصواب است. پدرم برای ازدواج من همیشه دعا میکرد و میخواست که مرا به مرد دین داری بدهد و چون دید که تو برای رضایت از نصف سیب، از اردبیل ایران تا نجف آمدهای، تو را پسندید و چنین شرطی کرد که تو با من ازدواج کنی. حاصل این ازدواج، فرزندی به نام ملا احمد مقدس اردبیلی (رحمه الله) است که در ذکر بر جستگی و کرامات او همین بس است که توانست به زیارت حضرت ولی عصر - ارواحنا فداه - مشرف شود. آری! این همه محصول وجود مادری قابل و غذایی پاک است که در شکلگیری چنین شخصیت ممتازی، آثارش قابل مشاهده میباشد.(2371)