تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف‏ جلد 1
محمد رحمتی شهرضا

مزد پیروزی بر وسوسه‏

در میان یاران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) جوانی بود که در بین مردم به حسن ظاهر شهرت داشت و کسی احتمال گناه به او نمی‏داد. روزها در مسجد و بازار و همراه با مسلمانان بود، ولی شبها برای دزدی به خانه‏های مردم دستبرد می‏زد. خانه‏ای را روز روشن در نظر می‏گرفت و چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، از دیوار آن خانه بالا رفت. از روی دیوار به درون خانه نگریست. خانه‏ای بود پر از اثاث و زن جوانی که تنها در آن خانه به سر می‏برد. شوهر آن زن مرده بود و زن از برادر و خواهر و قوم و خویش بی‏بهره بود و تنها در آن خانه زندگی می‏کرد و قسمتی از وقت خود را به نماز شب و عبادت می‏گذراند. دزد جوان با دیدن جمال و زیبایی آن زن به هوس گناه افتاد. پیش خود گفت: امشب، شب مراد و بهره است. بهره‏ای از مال و ثروت و بهره‏ای از لذت و شهوت! سپس اندکی فکر کرد. ناگهان جرقه‏ای الهی به آسمان جانش زد و دل تاریکش را به نور هدایت افروخت. با خود گفت: گیرم مال این زن را بردم و دامن عفتش را لکه‏دار کردم، پس از مدتی می‏میرم و به دادگاه الهی خوانده می‏شوم. در آن جا جواب صاحب روز جزا را چه بگویم؟ پس، از عمل خود پشیمان شد، از دیوار به زیر آمد و خجالت زده به منزل خود بازگشت. صبح روز بعد به مسجد آمد و به جمع یاران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پیوست. در این هنگام شخصی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه داشت: زن جوانی با شما کار دارد. حضرت به او اجازه داد تا وارد مسجد گردد. وی به مسجد در آمد و گفت: ای رسول خدا! من زنی هستم تنها و دارای خانه و ثروت. شوهرم از دنیا رفته و کسی را ندارم. شب گذشته، شبحی را روی دیوار خانه‏ام دیدم. احتمال دادم دزد باشد، خیلی ترسیدم و تا صبح نخوابیدم. از شما تقاضا دارم مرا شوهر دهید، چیزی نمی‏خواهم، زیرا همه چیز دارم. در این موقع، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نظری به جمعیت انداخت. در میان آن جمع، نظر محبت‏آمیزی به آن دزد افکند و او را نزد خویش فراخواند، بعد فرمود: ازدواج کرده‏ای؟ جوان گفت: نه! حضرت فرمودند: حاضری با این زن ازدواج کنی؟ جوان گفت: اختیار به دست شماست. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز زن را برای آن جوان عقد بست و سپس فرمود، برخیز و با همسرت به خانه برو! جوان پرهیزکار برخاست و همراه آن زن به خانه‏اش آمد و به عنوان شکرگزاری به درگاه خدا سخت مشغول نماز و عبادت شد. زن که از کار شوهر جوانش سخت شگفت زده بود، از او پرسید: مگر می‏شود داماد این همه عبادت کند؟ جوان با تقوا پاسخ داد: ای همسر باوفا! عبادت من سببی دارد. من همان دزدی هستم که دیشب به خانه‏ات آمدم، ولی برای رضای خدا از مال تو و تجاوز به حریم عفت تو خودداری کردم و خدایتعالی، به خاطر پرهیزکاری و توبه من، تو را و این خانه و اثاث را از راه حلال به من عطا کرد، به شکرانه این عنایت، آیا نباید سخت در عبادت او بکوشم؟! زن لبخندی زد و گفت: آری! بالاترین سپاسها و شکرگزاری‏ها، نماز است!(2494).