تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف‏ جلد 1
محمد رحمتی شهرضا

پلو مرغ!

حضرت آیت الله مظاهری دام ظله می‏فرماید: خدا رحمت کند پدرم را! ایشان می‏فرمود: آن وقت، با قافله به کربلا می‏رفتند. جایی منزل کردیم، دیدیم یک آقایی آنجا خوابیده است. گفتم شاید غذا نخورده باشد، یک کسی رفت و بیدارش کرد و گفت: بیا غذا بخور! آن مرد گفت: پلومرغ داری؟ گفتیم: نه! گفت: نه من نمی‏آیم. آن شخص گفت: ما آمدیم خیال کردیم دیوانه است؛ در وسط راه و پلومرغ! به عنوان غذا حتی نان خالی نیز گیرشان نمی‏آید، حالا به او می‏گوییم بیا ناهار بخور می‏گوید پلو مرغ دارید یا نه؟! فهمیدیم که دیوانه است.
اتفاقاً بعد از مدتی رکن الملوک اصفهان رسید. بعد از شستن دست، ناهار را کشید. به من تعارف کردند، گفتم: من ناهار خورده‏ام، اما این آقا که این جا خوابیده، ناهار نخورده است و می‏گوید که پلومرغ می‏خواهم. رکن الملوک گفت: خب! ما که پلو مرغ داریم، بروید صدایش کنید! می‏گوید ما هم رفتیم بیدارش کردیم و گفتیم پلومرغ آمد، بیدار شو! آن مرد آمد بر سر سفره و پلومرغش را خورد. وقتی خوردنش تمام شد، برای اینکه خیال می‏کردند دیوانه است، خواستند سر به سرش بگذارند. رکن الملوک از او پرسید: پلو یعنی چه؟! آن هم وسط بیابان! حالا اگر ما نرسیده بودیم چه؟ آن مرد گفت: می‏دانستم که پلومرغ می‏رسد حال اگر از جانب تو نمی‏رسید، از جانب کسی دیگر می‏رسید. رکن الملوک پرسید: از کجا؟ به چه دلیل می‏گویی؟ گفت: برای این که من قاری بودم برای یک هندی سر قبرش در مقبره‏ای از از مقبره‏های صحن حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرآن می‏خواندم. رسم آنها این بود که شب به شب برای من غذا می‏آوردند. همیشه پلومرغ بود. اتفاقاً آن هندی که هر شب برایم غذا می‏آورد، در گذشت و این قضیه به هم خورد. دیگر کسی نبود که به من پول بدهد تا چه رسد به این که برایم غذا بیاورد. من هم بر سر قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده و خطاب به آن حضرت گفتم: یا علی! تو از این هندی کمتر نیستی. این قرآنی را که برای او می‏خواندم برای تو می‏خوانم، پولی که او می‏داد، از تو نمی‏خواهم، اما پلومرغ را می‏خواهم. تو این را بده! من نیز قرآن را برایت می‏خوانم. من قاری تو، پلومرغ هم از تو! خلاصه این معامله را با آن حضرت انجام دادم. از آن وقتی که این معاهده انجام شد، تا به حال در هر شبانه روز یک دفعه، پلومرغ رسیده است.(1708)