او اولین خلیفه منصوب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، رهبر شیعه و پدر یازده امام است.
در روز جمعه 13 رجب، 30 سال بعد از عام الفیل در میان کعبه متولد شد. مادرش فاطمه بنت اسد و پدرش عمران معروف به ابی طالب بود. و در اکثر جنگهای زمان حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شرکت داشت، بعد از وفات رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز سه جنگ با مخالفین داشت: 1 - جمل با ناکثین. 2 - صفین با مارقین. 3 - نهروان با قاسطین.
آن حضرت در حجه الوداع رسما به عنوان امام و خلیفه پیامبر منصوب گردید، اما بعد از پیامبر، با مکر و حیله عدهای، مردم به سمت افراد دیگری رفتند و سرانجام بعد از قتل خلیفه سوم، با امام بیعت کردند و حضرت در سال 35 هجری با اصرار مردم خلافت و حکومت را قبول کرد.
آن حضرت در اجرای حق و عدالت رنجها کشیده و در حمایت از مظلومان و محرومان و مبارزه با ظالمان و چپاولگران قاطع و سختگیر بود.
آن حضرت در سال 40 پس از هجرت در شب 19 ماه مبارک رمضان و در محراب کوفه به وسیله شخصی پلید به نام عبدالرحمن ابن ملجم مرادی با همفکری زنی بنام قطامه با ضربت شمشیر مسموم گردید و در آن لحظه فرمود: فزت و رب الکعبه. و بعد از دو روز در شب 21 رمضان به شهادت نائل آمد و در نجف اشرف دفن گردید. مدفن مبارکش تا زمان هارون الرشید مخفی بود.
[21]
السلام علیک یا ابا الحسن، السلام علیک یا امیرالمؤمنین تو و اولاد تو چقدر مظلوم بودید؟! من نمیدانم آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) مظلومتر است یا فرزند بزگوارش ابا عبدالله الحسین (علیه السلام)! همان طوری که پیکر علی (علیه السلام) از شر دشمن راحتی ندارد، بدن فرزند عزیزش حسین (علیه السلام) هم از شر دشمن آسایش ندارد و شاید به همین جهت است که فرمودند: لایوم کیومک یا ابا عبدالله هیچ روزی مانند روز فرزند من حسین نیست.
امام حسن بدن علی (علیه السلام) را مخفی کرد. چرا؟ برای این که به بدن علی جسارت نشود، اما وضع کربلا طور دیگری بود. اما زین العابدین (علیه السلام) قدرت پیدا نکرد که بدن امام حسین (علیه السلام) را بعد از شهادت فورا مخفی کند، نتیجهاش همان شد که نمیخواهم نام ببرم. آن شخص گفت:
لباس کهنه چه حاجت که زیر سم ستور تنی نماند که پوشند جامه بر بدنش(2699)
[22]
روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان و روز قتل علی (علیه السلام) است. دوستان و اهل محبت از راههای دور در خانه خدا جمع شدهاند. امروز سالگرد شهادت علی (علیه السلام) است. موقع جوش آمدن مهرهای اهل محبت است.
مرحوم نراقی - رحمه الله علیه - در کتاب دارالسلام نقل کرده است (محل شاهد را مختصر میگویم) شیعهای در ورود به عراق، شرطه بغداد، خیلی اذیتش کرد؛ به طوری که بالاخره گفت نجف میروم و شکایتت را به علی (علیه السلام) میکنم. به نجف اشرف، بالای قبر علی (علیه السلام) رفت و متحصن شد. حاجتش فقط این بود که این ظالم هلاک بشود. نفرین کرد. شب در عالم رؤیا اسد الله الغالب، علی بن ابی طالب (علیه السلام) را دید. حضرت فرمود: (او را به من ببخش و رهایش کن!) گفت: (آقا! من رهایش نمیکنم، تا شما تلافی نکنید. من دوست شما هستم. در راه دوستی شما اینطور به سرم آورده است). امام فرمود: (او را به من ببخش، من تلافی میکنم. چون این شخص حقی بر من دارد). گفتم: (آقا! این شخص چه حقی به شما دارد؟) فرمود: (وقتی همراه قشونش از صحرای نجف عبور میکرد، نظرش به گنبد قبر من افتاد. پیاده شد، ادب و خضوع کرد. بعد هم سوار شد و رفت. آن ادب پیش ما محفوظ است. در عوض آن ادبی که کرده، من عفوش را از تو میخواهم.)
بعد از اینکه بر میگردد، آن رئیس شرطه به او میرسد و میگوید: رفتی چه کار کردی؟ گفت: چه بگویم از فتوت علی (علیه السلام)! کاری کرده بودی که علی (علیه السلام) ملاحظه آن کارت را کرد و جریان را برایش گفت. او مبهوت شد و گریه و توبه و انابه کرد و کارهایش را اصلاح کرد و بعد هم به نجف و سر قبر علی (علیه السلام) رفت و گفت: (ای آقایی که شما کوچکترین عملی را فراموش نمیکنی، خاک بر سر ما اگر به غیر از شما سر و کار داشته باشیم(2700)).
[23]
در سحر نوزدهم ماه مبارک رمضان حضرت علی (علیه السلام) بیرون میآید؛ مرغابیها صدا میکنند، ایشان میفرماید: دعوهن فانهن صوائح تتبعها نوائح(2701) الان صدای صیحه مرغ است، ولی طولی نمیکشد که صدای نوحهگری انسانها در همین جا بلند میشود.
برای او، آن شب، شب با صفایی بود. خدا میداند او چه هیجانی دارد! البته خودش میگوید من خیلی کوشش کردم که راز مطلب را کشف کنم، ولی اجمالا میداند که حوادث بزرگی در انتظار اوست، چنان که از نهج البلاغه چنین استفاده میشود که فرموده است: کم اطردت الایام ابحثها عن مکنون هذا الامر، فابی الله الا اخفاءه(2702) خیلی کوشش کردم که سر و باطن این کار را به دست آوردم، ولی خدا ابا کرد، جز این که آن را اخفا کند)(2703).
[24]
خودش اذان صبح را میگفت. نزدیک طلوع صبح بود که بالای مأذنه رفت و ندای (الله اکبر) را بلند کرد. اذان را که گفت، با سپیده دم خداحافظی کرد. گفت: (ای صبح! ای سپیده دم! ای فجر! از روزی که علی، چشم به این دنیا گشوده، آیا روزی بوده است که تو بدمی و چشم علی در خواب باشد؟) یعنی دیگر بعد از این چشم علی، برای همیشه خواب خواهد رفت. وقتی از مأذنه پایین میآید، میگوید:
خلوا سبیل المؤمن المجاهد فی الله ذی الکتب و ذی المشاهد
فی الله لا یعبد غیر الواحد و یوقظ الناس الی المساجد(2704)
راه این مؤمن مجاهد را باز کنید. خودش را به عنوان یک مؤمن مجاهد توصیف میکند.
اهل بیتش اجازه ندارند از جای خود حرکت کند. علی (علیه السلام) گفته بود که پشت سر این صیحهها، نوحههایی هست. علی القاعده زینب، امکلثوم و بقیه اهل بیت (علیهم السلام)، همه بیدار، ولی نگران و ناراحت که امشب چه پیش خواهد آمد؟ یک وقت فریادی همه را متوجه خود کرد و صدایی در همه جا پیچید: تهدمت و الله ارکان الهدی و انطسمت اعلام التقی و انفصمت العروه الوثقی، قتل ابن المصطفی، قتل الوصی المجتبی، قتل علی المرتضی، قتله اشقی الاشقیاء؛ به خدا قسم پایههای هدایت فرو ریخت، به خدا قسم نشانههای تقوی تیره شد و ریسمان مححکم حق گسست، کشته شد وصی برگزیده پیامبر خدا، کشته شد علی مرتضی، شقیترین اشقیاء او را کشت(2705)).
[25]
صدقه مخفیانه و سری که حضرت علی (علیه السلام) داشته است را همه شما میدانید. به عنوان نمونه یک مورد را ذکر میکنم و آن اینکه وقتی حسنین (علیهما السلام) از تشییع جنازه ایشان بر میگردند، به خرابهای میرسند. سری میزنند، میبینند بیماری افتاده است. سرش را در دامن میگیرند و احوالش را میپرسند. میگوید: (هیچ کس به داد ما نمیرسد مگر یک نفر که هر شب اینجا میآمد و خوراک در دهان من میگذاشت).
آقایان پرسیدند: (از او پرسیدی اسم شما چیست؟)
او میگفت: (بنده خدا هستم).
امامین فرمودند: (آیا نشانهای از او داری؟)
گفت: (وقتی در این خرابه، ذکر میخواند، تمام سنگ و کلوخ و دیوار، همه تسبیح خدا میکردند.) صدای گریه امام حسن مجتبی (علیه السلام) بلند شد. فرمود: (این شخص، پدر ما علی (علیه السلام) بود که حالا ما از تشیع جنازهاش بر میگردیم).
این بیچاره مریض هم گریان شد. التماس کرد و گفت: (آقا زادهها ممکن است، بر من منت بگذارید و مرا سر قبر پدرتان ببرید؟) چنین گویند که او را به امر امام، بر سر قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام) آوردند. آنقدر نالید و گریه کرد تا مرد.(2706)
[26]
هیچ کس مانند علی (علیه السلام) در کره زمین از اولین و آخرین، اینقدر بلا ندیده است. از خصائص علی (علیه السلام) بلاهای بینظیری بوده که از اول تا آخر عمر شریفش دیده است.
در پیش آمدها و جنگها زخمهای عجیبی برای او اتفاق افتاد.
در غزوه احد وقتی که برگشت، نود زخم بر بدن مبارکش داشت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی که تشریف آورد، دید تمام بدن علی (علیه السلام)، یک پارچه زخم است. شوخی نیست. نود زخم بر بدن!
چندین مرتبه از اسب افتاد و خدا او را حفظ کرد. در همان روز، صدای جبرئیل بلند شد که لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار(2707)
البته این زخمها و تیرها که بر بدن این بزگوار اصابت کرد خیلی مهم نبوده است؛ بلکه آنچه بلا بود و مهم بود، خونهایی بود که به دلش نازنینش کردند و صدمههایی که از زبان منافقین میدید، که اگر کسی بخواهد شرح دهد طولانی میشود.
جراحات السنان لها الالتیام و لا یلتام ما جرح اللسان
زخم نیزه را میشود معالجه کرد، اما زخم زبان التیامپذیر نیست.
واعجبا! امیرالمؤمنین (علیه السلام) چه کند؟ میبیند عدهای به خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان ندارند. به بهانه لا اله الا الله میخواهند حکومت را قبضه کنند. عدهای از خوارج چه جسارتها که زبان یارای گفتنش را ندارد به او میکردند.
ابو سفیان - لعنه الله علیه -، پدر معاویه در آخر عمرش کور شده بود. در زمان خلافت عثمان در مجلسی که بنی امیه حاضر بودند، پرسید: (آیا در مجلس کسی نیست که از او باید پرهیز کرد؟) گفتند: (نه!). گفت: (ای بنی امیه! ریاست و سلطنت را غنیمت بشمارید و نگذارید به دیگران برسد. بدانید که نه آخرتی است، نه وحی).
بهترین تعبیرات در مصائب آن بزرگوار، همان است که خودش فرمود: فرأیت أن الصبر علی هاتا أحجی فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجا(2708)
میدانید علی بیست و پنج سال از عمرش چطور گذشت؟ مبالغه نمیفرماید. فرمود مثل کسی که استخوان در گلویش گیر کرده است. به چه سختی آب و خوراک میخورد و نفس میکشد؟ مانند کسی زندگی کرد که خار در چشمش خلیده. اگر خدای نکرده مختصر خاری در چشم تو باشد، چه بر سرت میآید؟ لذا فرمودهاند: (از معجزات علی (علیه السلام) صبر اوست. وگرنه بشر عادی از چنین صبری عاجز است).
لذا صبح روز نوزدهم ماه رمضان فرمود: فزت و رب الکعبه؛(2709) به پروردگار کعبه سوگند که رستگار شدم).
بالاخره تمام میشود. شب سمور گذشت و لب تنور گذشت.
اوضاع معاویه لعنه الله علیه گذشت و غصه خوردنهای علی (علیه السلام) هم گذشت. ولی برد با مؤمن است. بدبخت آن کسی است که بیایمان رفت. یزید و یزیدیان چه با خود بردند؟ جز بدبختی و عذاب جاودانی؟!(2710)
[27]
کشته شدن دو جور است. یکی کشته شدن در راه نفس و هوی که هلاکت است. خسر الدنیا و الاخره. بدبخت آن بشری است که در راه نفس و هوی کشته شود که هلاکت حقیقی همین است.
اما کشته شدن در راه حق و خدا و حقیقت، حیات است، نه هلاکت! چقدر صاحب حدائق اعلی الله مقامه - شیرین فرموده است که میفرماید: (جواب آنهایی که میگویند طبق آیه شریفه لا تلقوا باید یکم الی التهلکه؛(2711) به پای خودتان رو به هلاکت نروید). چرا علی بن ابی طالب (علیه السلام) در صبح نوزدهم ماه مبارک رمضان که میدانست کشته میشود، از خانه بیرون آمد؟ این است که: مرگ که هلاکت نیست. هلاکت یعنی معصیت. هلاکت حقیقی آن است که آدمی کاری کند که مبغوض خدا و مستحق عذاب خدا شود. و الا اگر مرگ ظاهری انسان در راه خدا باشد، این مرگ بزرگترین نجاتها، حیاتها، سعادتها است. این همان است که علی (علیه السلام) یک عمر آرزویش را داشت. آرزو داشت که کشته راه خدا بشود. چون شرفی از این بالاتر برای بنده نمیشود که فدائی رب العالمین گردد. علی (علیه السلام) آرزویش این است که فدائی دین خدا گردد؛ در راه خدا جان بدهد.
وقتی که آقا از جنگ به سلامت برگشت، گریه کرد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: (یا علی! فتح کردی، گریه برای چه؟ گفت یا رسول الله! هر وقت میروم، سلامت بر میگردم. در حالی که آرزو دارم که بلکه در راه خدا کشته شوم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم به او بشارت داد و فرمود: (یا علی! آخر محاسنت از خون سرت در راه خدا، خضاب خواهد گردید(2712)).
[28]
علی (علیه السلام) را آوردند و در بستر خواباندند. طبیبی به نام اثیر بن عمرو را(2713) که از تحصیل کردههای جندی شاپور و عرب بود و در کوفه میزیست، برای معاینه زخم امیرالمؤمنین آوردند. حضرت را با وسایل آن زمان معاینه کرد(2714) و با این آزمایش فهمید که زهر وارد خون حضرت شده است. لذا نسبت به درمان اظهار عجز کرد...(2715). معمولا احوال مریض لاعلاج را به خود مریض نمیگویند، به کسان او میگویند؛ ولی او میدانست که علی (علیه السلام) کسی نیست که لازم باشد احوالاتش را به کسان او بگوید. پس عرش کرد: (یا امیرالمؤمنین! اگر وصیتی دارید، بفرمایید!(2716)).
[29]
وقتی که امکلثوم سراغ آن لعین ازل و ابد، (ابن ملجم) میرود، شروع به بدگویی کردن به او میکند که پدر من با تو چه کرده بود که چنین کاری کردی؟ بعد به او میگوید: (امیدوارم که پدرم سلامت خود را باز یابد و روسیاهی برای تو بماند). تا این جمله را امکلثوم گفت، ابن ملجم شروع به صحبت کرد و گفت: (خاطرات جمع باشد، من آن شمشیر را به هزار درهم (یا دینار) خریدم و هزار درهم (یا دینار) دادم تا مسمومش کردند و من سمی به این شمشیر خورانیدهام که اگر بر سر همه مردم کوفه هم یکجا وارد میشد، همه را از بین میبرد. مطمئن باش پدر تو زنده نمیماند!(2717)
[30]
در لحظات آخر همه دور بستر علی (علیه السلام) جمع بودند. زهر به بدن مبارکش خیلی اثر کرده بود و گاهی وجود مقدسش از حال میرفت و به حال اغما در میآمد، ولی همین که به هوش میآمد باز از زبانش در میریخت، حکمت و نصیحت و پند و موعظه میریخت.
آخرین موعظه علی (علیه السلام) همان موعظه بسیار بسیار پر حرارت و پر جوشی است که در بیست ماده بیان کرده است. اول حسن و حسین (علیهما السلام) و بعد بقیه اهل بیتش را مخاطب قرار میدهد.
حسنم! حسینم! همه فرزندانم و همه مردمی که تا دامنه قیامت، سخن من به آنها میرسد، با شما هستم! یعنی ما و شما هم مخاطب علی (علیه السلام) هستیم. در این کلمات، جامعیت اسلام را بیان میکند: الله الله فی الایتام، الله الله فی جیرانکم، الله الله فی بیت ربکم، الله الله فی الصلوه، الله الله فی الزکوه(2718) یک یک بیان میکند: خدا را، خدا را درباره همسایهتان؛ خدا را، خدا را... وقتی آن مطالبی را که در نظر داشت بگوید گفت، آنها که چشمشان به لبهای علی (علیه السلام) بود، دیدند که حال مولا بیشتر منقلب شد و عرقی به پیشانی مقدس علی (علیه السلام) آمد و دیگر علی (علیه السلام) توجهش را از مخاطبین سلب کرد. چشمها و گوشها متوجه لبهای علی (علیه السلام) بود تا ببینند علی (علیه السلام) دیگر چه میخواهد بگوید. یک وقت دیدند صدای (علیه السلام) بلند شد: اشهد ان لا اله الا الله، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله(2719)
[31]
علی (علیه السلام) از دنیا رفت. او در شهر بزرگی مانند کوفه است. غیر از آن عده خوارج نهروانی، باقی مردم همه آرزوی میکنند که در تشییع جنازه علی (علیه السلام) شرکت کنند، بر علی (علیه السلام) بگریند و زاری کنند. شب بیست و یکم، مردم هنوز نمیدانند که بر علی (علیه السلام) چه دارد میگذرد و علی (علیه السلام) بعد از نیمه شب از دنیا رفته است.
تا علی (علیه السلام) از دنیا میرود، فورا همان شبانه، فرزندان علی (علیه السلام)، امام حسن، امام حسین (علیهما السلام)، محمد بن حنفیه، جناب ابوالفضل العباس (علیه السلام) و عدهای از شیعیان خاص که شاید از شش هفت نفر تجاوز نمیکردند، محرمانه علی (علیه السلام) را غسل دادند و کفن کردند و در نقطهای که ظاهرا خود علی (علیه السلام) قبلا معین فرموده بود - که همین مدفن شریف آن حضرت است و طبق روایات، بعضی از انبیای عظام نیز در همین سرزمین مدفون هستند - در همان تاریکی شب دفن کردند و احدی نفهمید. بعد محل قبر را مخفی کردند و به کسی نگفتند.(2720)
فردا مردم فهمیدند که دیشب علی دفن شده است. محل دفن علی (علیه السلام) کجاست؟ گفتند: لازم نیست کسی بداند و حتی بعضی نوشتهاند که امام حسن (علیه السلام) صورت جنازهای را تشکیل دادند و به مدینه فرستادند که مردم خیال کنند علی (علیه السلام) را بردند تا در مدینه دفن کنند!(2721)
چرا؟ به خاطر همین خوارج! برای این که اگر اینها میدانستند علی (علیه السلام) را کجا دفن کردهاند، به مدفن علی (علیه السلام) جسارت میکردند، میرفتند نبش قبر میکردند و جنازه علی (علیه السلام) را از قبر خودش بیرون میکشیدند.
تا خوارج در دنیا بودند و حکومت میکردند، غیر از فرزندان علی (علیه السلام) و فرزندان فرزندان علی، یعنی ائمه اطهار (علیهم السلام) کسی نمیدانست علی (علیه السلام) کجا دفن شده است. امام صادق (علیه السلام) برای اولین بار محل قبر علی (علیه السلام) را آشکار فرمود.
همین صفوان معروفی که شما در زیارت عاشورا یک دعایی میخوانید که در سند آن نام او آمده است، میگوید: من خدمت امام صادق (علیه السلام) در کوفه بودم، ایشان ما را سر قبر علی (علیه السلام) آورد و فرمود: (قبر علی (علیه السلام) اینجاست و دستور داد - ظاهرا برای اولین بار - یک سایبانی برای قبر علی (علیه السلام) تهیه کنیم و از آن وقت قبر علی (علیه السلام) آشکار شد(2722).
پس این مشکل بزرگ برای علی (علیه السلام) منحصر به زمان حیاتش نبود تا صد سال بعد از وفات علی (علیه السلام)، هم قبر علی (علیه السلام) از ترس اینها مخفی بود.(2723)
[32]
همراه جنازه علی (علیه السلام) عده کمی بودند؛ فقط اولاد حضرت بودند و چند نفر از اصحاب خاص. یکی از آنها مردی به نام صعصعه بن صوحان است. او از آن دوستان مصفی و پاکدل امیرالمؤمنین است و سخنور و خطیب هم هست و در حضور امیرالمؤمنین سخنوریها کرده است.
همین که علی (علیه السلام) را دفن کردند، در حالیکه حزن و غیظ و خشم فوق العادهای در همه به وجود آمده و بغض، گلوی همه را فشار میدهد و یا گریه میکنند، یک مرتبه این (صعصعه) در حالیکه قلبش در یک فشار سختی بود، یک مشت خاک از قبر علی (علیه السلام) برداشت و بر سر خود پاشید و بعد دستش را روی قلبش گذاشت و آن وقت شروع به سخن گفتن با علی (علیه السلام) کرد که السلام علیک یا امیرالمؤمنین، لقد عشت و مت سعیدا(2724) تو چقدر سعادتمند زندگی کردی و چه سعادتمند از دنیا رفتی؛ تولد تو در خانه خدا بود و در خانه خدا هم شهید شدی. (از خانه خدا تا خانه خدا!)
علی جان! تو چقدر بزرگ بودی و چقدر این مردم، کوچک بودند. به خدا سوگند اگر مردم برنامه تو را اجرا کرده بودند لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم؛(2725) نعمتها از بالا و پایین برای آنها میجوشید و نعمتهای مادی و معنوی به آنها میرسید، ولی افسوس که مردم قدر تو را ندانستند و به جای آن که از دستورهای عالی تو پیروی کنند، چه خونها به دل تو کردند و آخر، تو را با این حال و با فرق شکافته روانه قبر و خاک کردند(2726).
[33]
شب نوزدهم ماه مبارک رمضان، امیرالمؤمنین (علیه السلام) مهمان دخترش امکلثوم بود. سفره غذا را پهن کرد. یک ظرف شیر گذاشت، یک ظرف نمک. تا چشم مولا علی (علیه السلام)، به سفره افتاد، صدا زد: (دخترم! تا حال کی دیدی پدرت سر سفرهای بنشیند که دو خورشت داشته باشد؟!) بیبی آمد که ظرف نمک را بردارد، حضرت فرمود: (دخترم! ظرف شیر را بردار!) علی (علیه السلام) با نان و نمک افطار نمود. امشب علی (علیه السلام) گاهی قرآن میخواند، گاهی مناجات میکرد، گاهی در حیاط خانه میآمد و به ستارهها نگاه میکرد و میگفت: انا لله و انا الیه راجعون یک وقت امکلثوم صدا زد: (بابا! چرا امشب که خانه من آمدی، این قدر ناراحتی میکنی؟)
نزدیک اذان صبح شد. علی (علیه السلام) آمد که وضو بگیرد دختر عبا و عصا برایش آورد. عبایش را پوشید و عصایش را دست گرفت، خواست از در خانه بیرون برود، دید یک دسته مرغابیها مقابل آقا آمدند و دامنش را گرفتند. امکلثوم بیشتر ناراحت شد و گفت: (بابا! هر وقت خانه من میآمدی، این مرغها از این کارها نمیکردند. مگر امشب چه خبر است؟!)
امیرالمؤمنین (علیه السلام) به طرف مسجد روان شدند، بالای مأذنه رفتند و اذان گفتند که تمام مردم کوفه صدای دلنشینش را شنیدند.
چه بگویم که چه شد؟! یک وقت دیدند زینب آمد و صدا زد: برادران! بلند شوید و ببینید این منادی چه میگوید؟! ای خدا مگر منادی چه میگوید؟! صدا زد آی برادران! میگوید: ای مردم! علی را کشتند!(2727)
[34]
امشب وقتی مولا علی (علیه السلام) به شهادت رسید، جنازه او را امام حسن (علیه السلام) با کمک برادران غسل داد و حنوط و کفن نمود و نماز خواندند. طبق وصیت علی (علیه السلام) میان تابوت گذاشتند و از خانه بیرون آوردند. عقب تابوت را گرفتند، جلوی تابوت خودش بلند شد. بچههای علی (علیه السلام)، بدن ایشان را شبانه، غریبانه، مظلومانه حرکت دادند تا به سرزمین نجف رسیدند، ناگهان در آنجا سنگ سفید درخشانی یافتند، آن را از جا کندند، ناگهان لوحی پیدا شد که در آن نوشته بود: (این قبری است که نوح (علیه السلام) آن را برای علی بن ابیطالب (علیه السلام) ذخیره کرده است). جنازه را همان جا به خاک سپردند.
در روایت است که وقتی امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) از دفن پدرشان باز میگشتند، نزدیک دروازه شهر کوفه کنار ویرانهای، مرد نابینایی را دیدند که گریه و ناله میکرد.
امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) جلو رفتند.
پیرمرد چرا گریه میکنی؟
همیشه یک آقای مهربان و دلسوزی میآمد و احوال من را میپرسید، غذا برایم میآورد، سر من را به دامن میگرفت. اما الان سه روز است که به دیدن من نیامده است.
امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) گفتند: (آیا او را میشناسی، نام او را میدانی؟)
نه من که نابینا هستم، او هم خودش را به من معرفی نمیکرد، اما وقتی وارد خرابه میشد، پیوسته زبان او به ذکر خدا مشغول بود. وقتی او تسبیح و تهلیل میگفت، در و دیوار با او هم صدا بودند. وقتی کنار من مینشست، میفرمود: مسکین جالس مسکینا، غریب جالس غریبا درماندهای با درماندهای نشسته و غریبی همنشین غریبی شده است.
یک وقت صدای ناله حسنین بلند شد، فرمودند: پیرمرد! آن آقای مهربان، بابای مظلوم ما علی (علیه السلام) بود. یک وقت صدا زد: آقا زادهها! چه شده که سه روز به دیدن من نیامده است؟) گفتند: (الان از دفن بابا بر میگردیم). صدای ناله مرد نابینا بلند شد. خود را به زمین میزد و خاک زمین را به روی خود میپاشید. حسنین (علیهما السلام) او را دلداری میدادند، اما آرام نمیگرفت، یک دفعه پیر نابینا، دامن امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) را گرفت. گفت: (شما را به جدتان سوگند، شما را به روح پدرتان، مرا کنار قبر مولایم ببرید). امام حسن (علیه السلام) دست راست او را گرفت، امام حسین (علیه السلام) دست چپ پیر نابینا را گرفت. او را کنار مرقد مطهر علی (علیه السلام) آوردند، خودش را روی قبر مولا افکند، گریه میکند، ناله میزند.
این مرد نابینا گفت: (خدایا من طاقت فراق این پدر مهربان را ندارم. تو را به حق صاحب این قبر، جان مرا بستان!) دعایش مستجاب شد و همان جا جان سپرد. بچههای علی (علیه السلام) او را غسل دادند، کفن کردند، نماز خواندند، او را در حوالی همان روضه پاک به خدا سپردند.(2728)
[35]
هنگامی که حضرت علی (علیه السلام) بستری شد، فرزندانش یک یک آمدند و به دست و پای او افتادند و قدم مبارک او را میبوسیدند و میگفتند: پدر جان! این چه حالی است که از شما مشاهده میکنیم؟ کاش مادرمان فاطمه (علیها السلام) زنده بود و ما را تسلی میداد. کاش در مدینه کنار قبر جدمان رسول خدا بودیم و درد دل خود را به آن حضرت میگفتیم، آه از غریبی و یتیمی... .
آه جانسوز و شیون جانکاه آنها به گونهای بود که هر کس میشنید بیاختیار گریه میکرد.
امیرمؤمنان (علیه السلام) یکایک آنها را به آغوش میگرفت و میبوسید و میفرمود: صبر کنید! من نزد جد شما محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) و مادر شما فاطمه (علیها السلام) میروم، من در این شبها در خواب دیدم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با آستین خود، غبار از چرهام پاک کرد و میگفت: ای علی آن چه بر تو بود، به جای آوردی. این خواب دلالت دارد که نقاب جسم را از پیش روی جانم بر خواهند داشت(2729).
در نقل دیگر آمده که علی (علیه السلام) در بستر بود نگاهش به حسین (علیه السلام) افتاد و فرمود: یا ابا عبدالله انت شهید هذه الامه فعلیک بتقوی الله و الصبر علی بلائه؛ ای حسین! تو شهید این امت هستی، بر تو باد به تقوا و صبر بر بلای الهی)(2730)
[36]
آخرین وصیت را هم فرمودند و نمیدانم بعد از چند ساعت از دنیا رفتند. این منبع حکمت، انسان بزرگوار، که در و دیوار کوفه و مسجد کوفه از این کلمات حکمتآمیز پر بود. یادگارهای امیرالمؤمنین را در و دیوار کوفه بر دوش داشت و بر دل داشت. در مثل این شبی این از دست مردم گرفته شد. یک جمله دیگر هم در نهج البلاغه است آن را هم بنده بخوانم که روز عزای امیرالمؤمنین و الصلوه اگر خواستید چشم شما به یاد آن بزرگوار اشکی بریزد.
در نهج البلاغه این جمله هست، گویا خطاب به امام حسن (علیه السلام) که فرمودند: ملکتنی عینی و انا جالس(2731) به امام حسن (علیه السلام) فرمودند: که در شب نوزدهم قبل از سحر که بروم به مسجد، چشمم گرم شد. در خواب فسنح لی رسول الله پیغمبر را در خواب دیدم. فقلت یا رسول الله ماذا لقیت من امتک من الاود و اللدد به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شکایت کردم از دست امت و گفتم: یا رسول الله! در مقابل پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دست امت شکایت کردم و گفتم: یا رسول الله!
(امیرالمؤمنین در مقابل پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مثل فرزندی در مقابل پدر است، در آغوش پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بزرگ شده است پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پدر او بوده است در همه ادوار، حالا هم که پیرمرد 63 سالهای است وقتی پیامبر را در خواب میبیند با زبان احساس کودکانه در مقابل پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد مثل بچهای که به پدر شکایت کند، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شکایت میکند).
فقلت یا رسول الله! ماذا لقیت من امتک من الاود و اللدد. عرض کردم یا رسول الله! از دست امت تو، من چه کشیدم! چه دشمنیها با من کردند! چه لجاجتها با من ورزیدند! از دست امتت سختیها کشیدم. در یک عبارت دیگر دارد که به پغیمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کردم: یا رسول الله! اننی مللتهم و ملونی یعنی یا رسول الله! آنها از من خسته شدند، من هم از دست آنها دیگر خسته شدم. فقال ادع علیهم پیغمبر فرمود: علی جان! نفرینشان کن! حالا امیرالمؤمنین (علیه السلام) میخواهد نفرین کند. این امتی را که او را اینقدر اذیت کردند، ببینید نفرین علی (علیه السلام) چیست. فقلت ابدلهن الله بهم خیرا منهم خدا به جای آنها بهتر از آنها را به من بدهد و ابدلهم بی لهم منی خدا به جای من کسی بدتر از من را به آنها بدهد. معنای این جملهها این است که خدایا! مرگ علی را برسان! (گریه حضار) و این دعا در مثل دیشبی مستجاب شد. اصحاب، اطراف خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) را گرفتند. حالا حرف زیاد است، من ندیدم که میگویند: یتیمها آمدند ولی بعید نیست بلکه ممکن است، اگر چه جایی نوشته نشده باشد یتیمها آمدند وقتی شنیدند که امیرالمؤمنین شیر لازم دارد هر کدام یک کاسه شیری تهیه کردند و برای امیرالمؤمنین آوردند. آن مقداری که مسلم است این است که اطراف خانه، از عاشقان امیرالمؤمنین محاصره شده بود و گریه میکردند. بعد امام حسن (علیه السلام) آمد و فرمود که پدرم حال ندارد متفرق بشوید. آنها را متفرق کردند و رفتند. امیرالمؤمنین وصیت کرده است که بدن طیب و طاهر او را شب، غسل بدهند و دفن کنند. لا اله الا الله! در خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عجب سنتی قرار داده شد. (گریه مقام معظم رهبری) همان طوری که بدن فاطمه زهرا (علیها السلام) را شب غسل دادند و غریبانه بردند و دفن کردند. آن کسانی که سالها علی را بالای منبرها لعن کردند، اگر میدانستند قبر شریف ایشان، کجاست، چه بعدی داشت که بیایند و قبر را بشکافند و یک اهانتی به جسد مطهر امیرالمؤمنین علیه الصلوه و السلام بکنند. این چشم تیزبین امیرالمؤمنین (علیه السلام) میداند که بدن را نیمه شب بردند. در آن نیمه شب، چه کسانی بودند؟ فرزندان امیرالمؤمنین و بعضی خواص اصحاب بودند که بدن را بردند و دفن کردند و برگشتند. بنده با خودم فکر میکردم در این قضایا، در این شهادت مظلومانه، در این تشییع مظلومانه، در این دفن مظلومانه، در این خانه تاریک امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این روزها به چه کسی از همه سختتر گذشت. به نظرم رسید به زینب (علیها السلام) از همه سختتر گذشت. زینب کبری (علیها السلام) آن دفن مادر را در آن نیمه شب دید. دفن پدر را در این نیمه شب دید؛ تشییع جنازه امام حسن (علیه السلام) را با آن وضع دید و تیرهایی که به طرف جنازه امام حسن (علیه السلام) پرتاب شد. در روز عاشورا آن همه منظره سهمگین و هولناک را دید که از همه سختتر بود. زینب کبری (علیها السلام) فریاد زد: یا رسول الله! صلوا علیک ملیک السماء هذا حسین مرمل بالدماء مقطع الاعضاء یا رسول الله! بر تو ملائکه آسمان درود میفرستد این حسین است که در خون غلطیده در حالی که اعضای بدن او قطعه قطعه است(2732)).
[37]
یاد کنم از روز بیست و یکم سال چهلم هجرت، که روز شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.
کوفه مثل امروزی چه حالی و چه وضعی داشته است. شما به یاد بیاورید آن لحظهای را که در تهران همه فهمیدند که امام بزرگوار از دنیا رفته است. دیدید چه ولولهای شد، چه زلزلهای بوجود آمد چه دلهایی از جا کنده شد.
خب! البته امام مدتی بیماری داشتند. سابقه بود. بعضی انتظار داشتند، این بیم و دغدغه در ذهنها بود. اما امیرالمؤمنین (علیه السلام) تا ساعتی قبل از آن در میان مسجد، خفتگان را بیدار میکرد. صدای اذان آن بزرگوار و لحن ملکوتی آن بزرگوار، در فضای کوفه پیچیده بود؛ مردم تا همین روزهای آخر تا دیروزش تا دیشبش شنیده بودند.
کلماتی چو در آویزه گوش مسجد کوفه هنوزش مدهوش
این کلمات را مردم شنیده بودند. ناگهان در خانههای خود نشستند. میبینند که صدایی بلند شد. هاتفی با لحن غمانگیزی فریاد کرد: الا تهدمت ارکان الهدی قتل علی المرتضی(2733) خبر شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تقریبا همه میدانستند.
از زمان پیامبر در جنگ خندق وقتی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) یک جواب نوخاسته بود، بیست و چند سالش بود امیرالمؤمنین در هنگام جنگ خندق کمتر از سی سال شاید آن حضرت آنوقت داشتند. وقتی رفتند با عمرو بن عبدود مبارزه کردند با آن پهلوان معروف عرب که قریش و غیر قریش و همه او را بزرگ میشمردند و یقین داشتند که او کار پیامبر (علیه السلام) و مسلمانان را یکسره خواهد کرد. امیرالمؤمنین جوان رفت و او را به درک واصل کرد و برگشت. در این مبارزه پیشانی حضرت زخم برداشت و خون از پیشانی مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شد.
خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگاهی کردند؛ خون چهره امیرالمؤمنین (علیه السلام) دل پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را سوزاند. این جوان مبارز، این جوان فداکار، این جوان محبوب و عزیز، رفته و این کار بزرگ را کرده و برگشته است؛ حالا صورت خون آلود، پیشانی خون آلود، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: علی جان! بنشین. امیرالمؤمنین نشست، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دست مالیدند، خونها را تمیز کردند و بعد هم دستمال خواستند خودشان شاید خونها را تمیز کردند و به دو تا از آن خانم هایی که مأمور بستن زخمها بودند فرمودند که زخم علی را خوب ببندید و مرتب کنید.
وقتی این سفارشات را کردند ناگهان مثل اینکه یک چیزی به یاد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. شاید چشمهای پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پر از اشک شد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگاهی کردند به امیرالمؤمنین و گفتند: علی جان! امروز زخم تو را بستیم اما آن روزی که محاسن تو از خون سرت خضاب خواهد شد، من کجا هستم؟! (گریه رهبری و حضار). أین اکون اذا خضبت هذه من هذه؛(2734) یک چنین روزی را همه انتظار داشتند. خود آن حضرت بارها میفرمودند.
ابن زهری معروف، محمد بن شهاب زهری در یک روایتی میگوید: کان امیرالمؤمنین یستبطء قاتله یعنی همین طور بیتابانه کانه منتظر این بود که این قاتل، این شقی بیاید و کار خودش را انجام بدهد. حرکت زمان را کند میشمرد، که این حادثه انجام بگیرد. متی یکون خضبت هذا من هذا و... یک تعبیراتی اینجوری.
حضرت منتظر بودند. نزدیکان همه میدانستند. اما حادثه این قدر بزرگ بود که با این که از پیش، خبر آنها هم داده شده بود، همه را منقلب کرد و حضرت را منزل آوردند. در یک روایتی من این را نگاه کردم، در بحار من دیدم که حضرت گاهی از هوش میرفتند و گاهی به هوش میآمدند. دخترشان امکلثوم در مقابل حضرت، نشسته بود و اشک میریخت و گریه میکرد. یک بار آن حضرت چشمش را باز میکرد این تعبیر را دارد لا تؤذینی یا امکلثوم(2735) به زبان ما یعنی با گریه خودت با اشکهای خودت، دل من را جریحه دار مکن و نسوزان فانک لوترین ما اری لن تبک؛ اگر تو میدیدی آنچیزی را که من دارم میبینم در مقابلم گریه نمیکردی). ان الملائکه من السموات السبع بعضهم خلف بعض و النبیون یقولون...؛ طبق این روایت فرمود: که فرشتگان آسمانها از هفت آسمان، پشت سر یکدیگر، بعضهم خلف بعض همه جمع شدند در مقابل من، پیغمبران بزرگ الهی (علیهم السلام) همه اجتماع کردهاند. همه خطاب به من یقولون انطلق یا علی علی جان! بیا به طرف ما فما امامک خیر لک مما انت فیه.(2736)