عصر تاسوعای شصت و یک هجری فرا رسید، لشکر کفر و نفاق به فرماندهی عمر سعد، طبق دستور عبید الله بن زیاد، شبانه حمله کردند تا با حسن (علیه السلام) بجنگند. امام حسین (علیه السلام)، به برادرش ابوالفضل العباس (علیه السلام) فرمود: به اینها بگو یک شب را مهلت بدهند، فردا برای جنگ آمادهام. برادر! خدا خودش میداند که من مناجات با او را دوست دارم. من میخواهم امشب را به عنوان شب آخر عمرم با خدای خود مناجات کنم و آن را شب توبه و استغفار خویش قرار دهم. شب عاشورا شروع شد، آن شب، شب معراج بود. یک دنیا شادی و بهجت و مسرت حکمفرما بود. خودشان را پاکیزه میکردند، موهای بدنشان را میستردند، انگار که خود را برای یک جشن و مهمانی آماده میکنند. خیمهای بود به نام خیمه تنظیف کسی در داخل آن مشغول نظافت خویش بود، دو نفر هم در بیرون خیمه نوبت گرفته بودند، یکی از آنها که ظاهراً بریر است با دیگر مزاح و شوخی میکند. آن فرد به بریر میگوید: امشب که شب مزاح نیست! بریر جواب میدهد: من اهل مزاح نیستم ولی امشب را برای مزاح مناسب میبینم!
آن شب از خیمهها صدای صوت قرآن و ذکر و دعا زیاد شنیده میشد. آواز خوش آن بلبلان خوش الحان فضا را پرکرده بود، بطوریکه وقتی دشمن از نزدیک خیمههای این مستغفرین و توبه کنندگان واقعی عبور میکرد، میگفت: انگار که این خیمهها لانه زنبور عسل است. اینسان یاران حسین (علیه السلام) در شب عاشورا با پروردگار خویش خلوت کرده و راز و نیاز میکردند و از گذشته خود توبه مینمودند. آنوقت آیا ما نیازی به توبه نداریم؟ آنها نیازمند هستند و ما بینیاز از توبه؟ حتی حسین (علیه السلام) میفرماید: من امشب را میخواهم شب استغفار و توبه خود قرار دهم، تا چه رسد به ما؟!(1072).