برد دزدی را سوی قاضی عسس(1571) خلق بسیاری روان از پیش و پس
گفت قاضی کاین خطا کاری چه بود؟ دزد گفت از مردم آزاری چه سود؟
گفت بد کردار را بد کیفر است گفت بدکار از منافق بهتر است
گفت هان برگوی شغل خویشتن گفتم هستم همچو قاضی راهزن
گفت آن زرها که بردستی کجاست؟ گفت در همیان تبلیس شماست
دزدی پنهان و پیدا کار توست مال دزدی جمله در انبار توست
تو قلم بر حکم داور میبری من زدیوار و تو از در میبری
حد بگردن داری و حد میزنی گر یکی باید زدن صد میزنی
میزنم گر من ره خلق ای رفیق در ره شرعی تو قطاع الطریق
میبرم من جامه درویش عور تو ربا و رشوه میگیری به زور
دزد زر بستند و دزد دین رهید شحنه(1572) ما را دید و قاضی را ندید
من به راه خود ندیدم چاه را تو بدیدی کج نکردی راه را
دزد اگر شب گرم یغما کردنست دزدی حکام روز روشن است
حاجت ار ما را ز راه راست برد دیو، قاضی را بهرجا خواست برد
پروین اعتصامی