زنی به خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و در حضور جمع ایستاد و گفت: یا رسول الله، مرا به همسری خود بپذیر! رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مقابل تقاضای زن سکوت کرد، چیزی نگفت، زن سر چای خود نشست. مردی از اصحاب به پا خاست و گفت: یا رسول الله! اگر شما مایل نیستید، من حاضرم. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کرد: مهر چی؟ گفت: هیچی ندارم! حضرت فرمود: این طور که نمیشود، برو به خانهات شاید چیزی پیدا کنی و به عنوان مهر به این زن بدهی! مرد به خانهاش رفت و برگشت و گفت: در خانهام چیزی پیدا نکردم. حضرت فرمود: باز هم برو بگرد، یک انگشتر آهنی هم که بیاوری کافی است.
دو مرتبه رفت و برگشت و گفت انگشتر آهنی هم در خانه ما پیدا نمیشود، من حاضرم همین جامه که به تن دارم مهر این زن کنم. یکی از اصحاب که او را میشناخت گفت: یا رسول الله، به خدا این مرد جامهای غیر از این جامه ندارد. پس نصف این جامه را مهر زن قرار دهید. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر نصف این جامه، مهر این زن باشد، کدام یک بپوشند؟ هر کدام بپوشند دیگری برهنه میماند، خیر این طور نمیشود. مرد خواستگار سر جای خود نشست. زن هم به انتظار، جای دیگری نشسته بود، مجلس وارد بحث دیگری شد و طول کشید. مرد خواستگار حرکت کرد برود، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را صدا کرد:
- بگو ببینم قرآن بلدی؟
- بلی، یا رسول الله! فلان سوره و فلان سوره را بلدم.
- میتوانی از حفظ قرائت کنی؟
- بلی میتوانم!
بسیار خوب، درست شد، پس این زن را به عقد تو در آوردم و مهر او این باشد که تو، به او قرآن تعلیم بدهی!
مرد دست زن خود را گرفت و رفت.(2171)