تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف‏ جلد 1
محمد رحمتی شهرضا

مهریه عروس‏

زنی به خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و در حضور جمع ایستاد و گفت: یا رسول الله، مرا به همسری خود بپذیر! رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مقابل تقاضای زن سکوت کرد، چیزی نگفت، زن سر چای خود نشست. مردی از اصحاب به پا خاست و گفت: یا رسول الله! اگر شما مایل نیستید، من حاضرم. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کرد: مهر چی؟ گفت: هیچی ندارم! حضرت فرمود: این طور که نمی‏شود، برو به خانه‏ات شاید چیزی پیدا کنی و به عنوان مهر به این زن بدهی! مرد به خانه‏اش رفت و برگشت و گفت: در خانه‏ام چیزی پیدا نکردم. حضرت فرمود: باز هم برو بگرد، یک انگشتر آهنی هم که بیاوری کافی است.
دو مرتبه رفت و برگشت و گفت انگشتر آهنی هم در خانه ما پیدا نمی‏شود، من حاضرم همین جامه که به تن دارم مهر این زن کنم. یکی از اصحاب که او را می‏شناخت گفت: یا رسول الله، به خدا این مرد جامه‏ای غیر از این جامه ندارد. پس نصف این جامه را مهر زن قرار دهید. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر نصف این جامه، مهر این زن باشد، کدام یک بپوشند؟ هر کدام بپوشند دیگری برهنه می‏ماند، خیر این طور نمی‏شود. مرد خواستگار سر جای خود نشست. زن هم به انتظار، جای دیگری نشسته بود، مجلس وارد بحث دیگری شد و طول کشید. مرد خواستگار حرکت کرد برود، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را صدا کرد:
- بگو ببینم قرآن بلدی؟
- بلی، یا رسول الله! فلان سوره و فلان سوره را بلدم.
- می‏توانی از حفظ قرائت کنی؟
- بلی می‏توانم!
بسیار خوب، درست شد، پس این زن را به عقد تو در آوردم و مهر او این باشد که تو، به او قرآن تعلیم بدهی!
مرد دست زن خود را گرفت و رفت.(2171)