تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف‏ جلد 1
محمد رحمتی شهرضا

جوان ایثارگر

ابو محمد ازدی گوید: هنگامی که مسجد مرو آتش گرفت، مسلمانان گمان کردند که مسیحیان شهر، آن را آتش زده‏اند. آنان هم، به عنوان انتقام، خانه‏های مسیحیان را در مرو به آتش کشیدند. چون پادشاه از این امر آگاه شد، دستور داد کسانی را که در این آتش سوزی شرکت داشته‏اند، دستگیر نمایند. گروهی از مسلمانان را گرفتند و نزد او آوردند. پادشاه سه نوع مجازات بر آن گروه معین کرد، کشته شدن، دست بریدن و تازیانه خوردن و گفت: جزای هر کس، به وسیله قرعه تعیین گردد. مأموران شاه، بر روی کاغذهای جداگانه، یکی از سه مجازات را نوشتند و آنها را بین دستگیر شدگان پخش کردند. وقتی کاغذها را تقسیم نمودند، یکی از مسلمانان نامه خود را باز کرد، دید مجازات اعدام نصیب او شده است. خیلی نگران شد و شروع به گریه کرد و سخت می‏گریست. جوان دیگری که مجازاتش تازیانه خوردن بود و خوشحال به نظر می‏رسید، از او پرسید: چرا این قدر نگران هستی و گریه می‏کنی؟ ما در راه دین فداکاری کرده‏ایم و نباید از مرگ واهمه داشته باشیم! گفت: راست می‏گویی، به خدا سوگند من نیز برای کشته شدن خود گریه نمی‏کنم، ولی من مادری فرتوت دارم که یگانه فرزندش، منم. رشته زندگی او به زندگانی من پیوند خورده است، اگر خبر مرگ من به او برسد، در دم جان می‏سپارد و قالب تهی می‏کند. این غم و اندوه که می‏بینی، برای مادر دارم. چون آن جوان ماجرای دوستش را شنید، پس از تأمل گفت: ای برادر! بدان که من مادر ندارم و علاقه هم به زندگی ندارم، نامه خودت را به من بده، من هم نامه خودم را به تو می‏دهم. در نتیجه، تو به جای من تازیانه می‏خوری و نزد مادرت باز می‏گردی و من نیز، به جای تو شربت شهادت می‏نوشم. و سپس، آن جوان ایثارگر، نامه خود را به دوستش داد و شاد و خندان، به سوی مرگ گام برداشت و دوستش از مرگ حتمی نجات یافت!(531)