صحرانشینی سوار بر شتر بچه چموش خود شده بود. به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و سلام کرد، میخواست نزدیک بیاید و از آن حضرت سؤال کند، ولی شترش فرار میکرد و به عقب برمیگشت و او را از حضرت دور میکرد و این عمل سه بار تکرار شد. این منظره باعث شد عدهای از اصحاب که در آن جا حاضر بودند، خندیدند.
خب طبیعی است که خنده آنها بی جا بود، آنها میبایست آن عرب صحرانشین را کمک کنند تا سؤال خود را مطرح کند. ولی میخندیدند و همین باعث ناراحتی آن عرب شد.
خنده آنها و چموشی شتر باعث گردید که آن عرب عصبانی شده و با ضربتی شدید آن شتر را کشت. اصحاب به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند: آن عرب، شتر خود را کشت. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: نعم! وافواهکم ملأ من دمه؛ آری! ولی دهانهای شما پر از خون شتر است(1875). یعنی شما با خنده بیجای خود آن عرب نادان را عصبانی کردید و او چنین جرمی مرتکب شد، شما در خون آن شتر بی نوا شریک هستید، چرا چنین کردید؟!