فضیل بن عیاض (105 - 187 ق) از عرفا و زهاد معروف است که در پایان عمر در جوار کعبه میزیست و بدین جهت به شیخ الحرم ملقب گشته بود و همان جا در روز عاشورا بدرود حیات گفت. او در آغاز کار راهزنی خطرناک بود که تمامی مردم از شنیدن نام او لرزه بر اندامشان میافتاد و از وی وحشت داشتند.
او در ابتدا آدم فوق العاده بدی بود. یک آدم یاغی بود. روزی از جایی عبور میکرد. دختری را دید که بر لب آبی نشسته و مشغول شستن ظرف است. چشمش به دختر افتاد، به او تمایل پیدا کرد و پیش دختر آمد و به او گفت: برو به پدر و مادرت بگو که امشب تو را آرایش کنند و در اطاقی بگذارند تا من شب بیایم! و رفت. دختر آمد و به مادرش پیام را گفت، ده یک پارچه عزا شد. هه میگفتند: چه کنیم؟ آیا این دختر را فدای ده کنیم یا استقامت کنیم؟ اگر این دختر را فدای ده کنیم و او را آرایش کنیم و در اطاقی بگذاریم و او بیاید و برود، تأمین داریم والا اگر این کار را نکنیم، ده را غارت میکند، قتل عام میکند، امشب قتلها واقع میشود. بالاخره همه حتی پدر و مادر دختر راضی شدند که این دختر بیچاره را فدای ده کنند و خود دختر هم حاضر شد. دختر را آرایش کردند و در اطاقی گذاشتند. اما همه گریه میکنند، دختر گریه میکند، پدر گریه میکند، مادر گریه میکند، فضیل آمد، به قدری قلدر بود که تاریخ میگوید: از در وارد نشد، بلکه از پشت بام آمد.
خوشا به حال افرادی که به واسطه رابطه با خدا حالاتی دارند، جذابیتهای دارند؛ برادر! خواهر! نمیدانی که رابطه با خدا آدم را به کجا میرساند! نمیدانی اگر لذت ترک لذت، لذت بدانی، اگر بدانی که با تابش نور خدا چه جذابیتها و چه حالها و چه تأثیرهایی پیدا میشود، در پوست خود نمیمانید.
آری! پیرمرد با یک حال خوشی در دل شب قرآن میخواند. همه منتظرند که فضیل بیاید و این پیرمرد هم که همسایه آنها بود، در خانهاش با صدای بلند قرآن میخواند. وقتی به این آیه رسید، فضیل پشت بام بود. ألم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله(1080) آیا وقت آن نرسیده است که دلهای مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل کرده است خاشع گردد؟!
ای کسانی که دلتان سنگین است، ای افرادی که گناه روی گناه دل شما را گرفته، آیا وقت آن نشده که قرآن دل شما را نرم کند؟ آیا وقت آن نشده که سیاهی این دلهای سیاه به وسیله قرآن زدوده شود؟ همین یک آیه روی مغز فضیل اثر گذاشت، منقلب شد، گفت: بله! وقت آن رسیده است و شروع به گریستن کرد. از همان جا داد زد: ای ده! آی پدر و مادر! ای دختر! مرا عفو کنید، من برگشتم، غلط کردم. از پشت بام پایین آمد و رفت، نه فقط رفت که کتابها برای این فضیل چیزها میگویند؛ وی به مقامات عالی رسید، با ملائکه سرو کار داشت، استجابت دعا پیدا کرد و بالاخره بدانجا رسید که عرفا از او سرمشق میگیرند و میگویند که فضیل بن ایاز یکی از معلمها و مرشدها و بزرگان ماست و راستی هم او مرد بزرگی شد. آری! با توبه حقیقی، راه صد ساله را میشود به یک آن و لحظه پیمود.(1081)