آن کس که اسیر رحب جاه است و میخواهد در دلها نفوذ کند، باید به گونهای قدم بردارد و خویشتن را طوری بسازد که مردم میخواهند و موجب جلب محبتشان میشود. چنین روشی اغلب مستلزم ریا کاری و دروغگویی در کردار و گفتار است و این همان دورویی و نفاقی است که در حدیث رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده و فرموده است حب جاه، نفاق را در دلها میرویاند و چنین محبوبیتی نه تنها قدر و ارزشی ندارد، بلکه در دنیا منافی با فضیلت و شرف انسان است و در آخرت مایه غذاب و کیفر الهی است. در گذشته و حال افراد ادانی بوده و هستند که بر اثر جهالت و نا آگاهی یا به انگیزه خود پرستی و حب جاه، مردمی نادانتر از خود را با کارهایی ناصحیح اغفال نمودند، خویشتن را محبوب آنان ساختند و قلوبشان را به تسخیر خود در آوردند.
در این جا نمونهای را که حضرت جعفر بن محمد (علیه السلام) خود ناظر آن بوده و شرح داده است را میآوریم.
امام (علیه السلام) میفرماید: کسی که از هوای نفس خود پیروی کند و رأی باطل خود را با اعجاب بنگرد، همانند مردی است که شنیدم گروههایی از اقوام مختلف تعظیم و توصیفش مینمایند. علاقهمند شدم او را ببینم به گونهای که مرا نشناسد تا بدانم وزن و ارزشش چقدر است. روزی در محلی او را دیدم که مردم گردش جمع شده بودند. پشت سر مردم ایستادم، در حالی که با پارچه کوچی قسمتی از صورت خود را پوشانده بودم، به او و مردم مینگریستم. او آنان را با گفتههای خود فریب میداد، تا آن که راه خود را کج کرد و از مردم جدا شد. من از پی او رفتم. طول نکشید به نانوایی رسید، او را اغفال نمود و دو قرص نان او را به صورت سرقت برداشت. در نفس خود تعجب کردم و گفتم شاید با او معاملهای دارد.
سپس به انار فروشی رسید. او را نیز اغفال نموده و دو انار از او به صورت سرقت برداشت. در دلم گفتم که شاید با او نیز معامله دارد.
باز از پی او رفتم تا به مریضی گذر کرد. دو قرص نان و دو انار را نزد او گذارد و رفت. در صحرا به دنبالش رفتم تا به بقعهای رسید و در آنجا توقف نمود. پیش رفتم و گفتم: ای بنده خدا! من از تو چیزهای را شنیده بودم. دوست داشتم تو را ببینم و دیدم. لکن از تو کارهایی مشاهده کردم که دلم را مشغول نموده است. گفت: آن چیست؟ گفتم: از خباز دو قرص نان دزدیدی و از انار فروش دو انار! قبل از آنکه جواب مرا بدهد به من گفت: تو کیستی؟ گفتم: مردی از اولاد آدم و از امت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: به من بگو تو کیستی؟ گفتم: از اهل بیت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: اهل کجایی؟ گفتم: اهل مدینه گفت: شاید تو جعفر بن محمد (علیه السلام) باشی گفتم: بلی! گفت: شرافت اصل برای تو، با جهلی که به کتاب خدا داری، چه فایدهای دارد؟ گفتم: جهل من به کتاب خداوند چیست؟ گفت: در قرآن شریف آمده است که هر کس یک حسنه بجا آورد، ده برابر اجر دارد و هر کس مرتکب گناه شود، جز کیفر یک گناه ندارد. من وقتی دو نان دزدیم، دو گناه کردم و چون دو انار دزدیدم، دو گناه دیگر مرتکب شدم و چون آنها را صدقه دادم، از چهل حسنه بر خوردار شدم. چهار گناه را از چهل حسنه کم کن، سی و شش حسنه باقی میماند.
حضرت فرمود به او گفتم: تو به کتاب خداوند متعال جاهل هستی! مگر نشنیدهای که باریتعالی فرمود: انما یتقبل الله من المتقین(1032)؛ عمل اهل تقوی مورد قبول خداوند است.
تو با دزدی دو قرص نان، دو گناه کردی و با دزدی دو انار، مرتکب دو گناه شدی، وقتی آنها را بدون اجازه صاحبانش به دیگری دادی، چهار گناه دیگر بر چهار گنه اول افزودی و چهل حسنه بر چهار گناه اضافه نکردی.
آن شخص پس از شنیدن سخن امام (علیه السلام) حیران بر آن حضرت مینگریست. امام (علیه السلام) فرمود: من برگشتم و او را ترک گفتم. سپس امام (علیه السلام) فرمود: بمثل هذا التأویل القبیح المستکره یضلون و یضلون؛(1033) و به استناد این گونه تأویلهای قبیح، گمراه میشوند و گمراه میکنند.(1034)