مفضل بن قیس، سخت در فشار زندگی واقع شده بود. فقر و تنگدستی قرض و مخارج زندگی او را آزار میداد. یک روز در محضر امام صادق (علیه السلام) لب به شکایت گشود و بیچارگیهای خود را مو به مو تشریح کرد: فلان مبلغ قرض دارم، نمیدانم چه گونه ادا کنم. فلان مبلغ خرج دارم و راه در آمدی ندارم، بیچاره شدم، متحیرم، گیج شدهام، به هر در بازی میروم به رویم بسته میشود.... در آخر از امام (علیه السلام) تقاضا کرد دربارهاش دعایی بفرماید و از خداوند متعال بخواهد گره از کار بسته او بگشاید. امام صادق (علیه السلام) به کنیزکی که آنجا بود فرمود: برو آن کیسه اشرافی که منصور برای ما این کیسه چهار صد دینار است برای زندگی تو.
- مقصودم از آن چه در حضور شما گفتم این نبود، مقصودم فقط خواهش دعا بود.
- بسیار خوب، دعا هم میکنم. اما این نکته را به تو بگویم، هرگز سختیها و بیچارگیهای خود را برای مردم تشریح نکن،(360) اولین اثرش این است که وانمود میشود تو در میدان زندگی زمین خوردهای و از روزگار شکست یافتهای. در نظرها کوچک میشوی، شخصیت و احترامت از میان میرود.(361)