سلمان فارسی یار باوفای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، هنگامی که در مدائن حکومت میکرد، لباس پشمینه میپوشید و بر الاغ سوار میشد و غذایش هم نان جو بود. با این حال روزهای آخر عمر در مدائن، از داشتن مال دنیا آه و ناله داشت.
سعد بن ابی وقاص یکی از فرماندهان جنگهای مسلمانان، در یکی از روزهای بیماری سلمان خدمت او حضور داشت. و با وی سخن میگفت، از جمله از وی، پرسید: ای ابو عبدالله مرا پندی ده! سلمان فرمود: هنگامی که قصدی میکنی و هنگامی که حکمی میدهی، و هنگامی که چیزی را تقسیم میکنی خدا را به یاد داشته باش.
وقتی که سلمان این سخن را گفت به گریه افتاد. سعد بن ابی وقاص تعجب زده، از وی پرسید: چرا گریه میکنی ای ابو عبدالله؟ سلمان در جواب وی گفت: در آخرت گردنهای هست که فقط مردم سبکبار از آن میگذرند و من این همه چیز را در اطراف خود میبینم.
وقتی به اطراف وی نظر افکنده شد، در خانهاش جز یک ظرف چرمین و کوزه و یک آفتابه چیز دیگری نبود(1808).