شخصی اهل مسجد و نماز بود، نماز جماعتش ترک نمیشد، به قدری مقید بود که زودتر از دیگران به مسجد میآمد و در صف اول جماعت قرار میگرفت و آخرین نفری بود که از مسجد بیرون میرفت. روشن است که چنین انسانی، باید فردی خداترس و متدین و متعهد باشد. یکی از روزها اموری باعث شد که اندکی دیر به مسجد رسید. دید در صف اول جماعت جا نیست. مجبور شد در صف آخر قرار گیرد، پیش خود خجالت میکشید و آثار شرمندگی از چهرهاش پدیدار شد. با خود میگفت چرا در صف آخر قرار گرفتم و... .
ناگهان به خود آمد که این چه فکر باطلی است که بر من چیره شده است؟ اگر خلوص باشد که روح عبادت است، صف اول و آخر ندارد. به خود گفت: عجب! معلوم میشود سی سال نماز تو آلوده به ریا بوده، وگرنه نمیبایست صف آخر، شائبهای در دل تو ایجاد کند. این فکر، نوری در قلبش به وجود آورد که باید چاره جویی کرد و تا دیر نشده، غول ریا را از کشور تن بیرون نموده، به سوی خدا پناه برد و از شر شیطان به پناه الهی رفت. با صبر و حوصله، توبه حقیقی کرد و خود را اصلاح نمود و تصمیم گرفت که تمام نمازهای سی سالهاش را قضا کند. زیرا دریافت که در صف اول بوده و در آنها شائبه ریا وجود داشته است. آری! از خواب غفلت بیدار گشت و با همتی قوی روح و روان خود را با آب توبه حقیقی شستشو داد و نمازهای سی سالهاش را قضا نمود.(1679)