یکی طفل، دندان بر آورده بود پدر سر به فکرت فرو برده بود
که من نان و آب از کجا آرمش مروت نباشد که بگذارمش
چو بچاره گفت این سخن نزد جفت نگر تا زن او چه مردانه گفت:
مخور گول ابلیس تا جان دهد هر آن کس که دندان دهد نان دهد
تواناست آخر خداوند روز که روزی رساند تو چندان مسوز
سعدی
مسکین حریص در همه عالم همی رود او در قفای رزق و اجل در قفای او(1714)