تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف‏ جلد 1
محمد رحمتی شهرضا

نمونه‏ای از توبه مردانه!

حر بن یزید ریاحی، مردی شجاع و نیرومند است. اولین بار که عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه، می‏خواهد هزار سوار برای مقابله با حسین بن علی (علیه السلام) بفرستد، او را به فرماندهی این گروه انتخاب می‏کند. اینک حر آماده شده است تا با حسین (علیه السلام) بجنگد، صحنه‏ای عجیب تماشائی است، گوشها منتظر این خبرند که بشنوند. حر با آن شجاعت و نیرومند و دلیری با حسین (علیه السلام) چه می‏کند؟ راوی می‏گوید: بر خلاف تصور و انتظار، در آن هنگام حر بن یزید ریاحی را در لشکر عمر سعد دیدم در حالی که مثل بید می‏لرزید! من تعجب کردم رفتم جلو، گفتم: حر! من تو را مرد بسیار شجاعی می‏دانستم به طوریکه اگر از من می‏پرسیدند شجاع‏ترین مردم کوفه کیست؟ از تو نمی‏توانستم بگذرم. اینک تو چطور ترسیده‏ای که اینگونه لرزه بر اندامت افتاده است؟! حر جواب داد: اشتباه کرده‏ای، من از جنگ نمی‏ترسم. گفت: پس از چه ترسیده‏ای؟ حر گفت: من خودم را در سر دو راهی بهشت و جهنم می‏بینم، نمی‏دانم چه کنم؟ این راه را بگیرم یا آن راه را انتخاب کنم؟ عاقبت تصمیمش را گرفت، آرام آرام اسب خودش را کنار زد، بطوریکه کسی نفهمید چه مقصود و هدفی دارد، همینکه رسید به نقطه‏ای که دیگر نمی‏توانستند جلویش را بگیرند، ناگهان به اسب خویش شلاقی زد و خود را به نزدیک خیمه امام حسین (علیه السلام) رساند. سپرش را وارونه کرد، کنایه از اینکه برای جنگ نیامده‏ام بلکه امان می‏خواهم. به نزدیک امام حسین (علیه السلام)، که رسید، سلام عرض کرد و سپس گفت: هل لی من توبة؛ آیا توبه از من پذیرفته است؟ فرمود: بله! البته قبول است! آنگاه حر عرض کرد: آقا! حسین جان! به من اجازه بدهید تا به میدان بروم و جان خویش را فدای راه شما بکنم. امام (علیه السلام) فرمود: اینک تو مهمان ما هستی، از اسب بیا پائین و چند لحظه‏ای را در نزد ما بمان! حر گفت: آقا! اگر اجازه بفرمائید تا به میدان بروم بهتر است. انگار که این مرد (حر) خجالت می‏کشید، شرم داشت. چرا؟ چون با خودش زمزمه می‏کرد که: ای خدا! من همان گنهکار هستم که اولین بار دل اولیاء تو، بچه‏های پیغمبر تو را لرزاندم. حر خیلی مضطرب به نظر می‏رسید، برای رفتن به میدان خیلی عجله داشت، زیرا که با خود می‏اندیشید نکند هم اکنون در همین حالا که اینجا نشسته‏ام یکی از بچه‏های حسین (علیه السلام) بیاید و چشمش به من بیفتد و من بیش از این شرمنده و خجل شوم؟!
آری! حر توبه کرد، توبه‏ای جدی! از راهی که رفته بود برگشت، از طرفداری ظلم و فساد، دست برداشت و به هواداری از حق و عدالت پرداخت. از لشکر یزید بیرون شد و به سپاه امام حسین (علیه السلام) پیوست، حسین (علیه السلام) هم او را بی‏قید و شرط پذیرفت. زیرا کرم حسینی چنین اقتضا می‏کرد. وقتی که حر آمد، هرگز امام نفرمود که این چه وقت توبه است؟ ما را به این بدبختی نشانده‏ای، حالا آمده‏ای تا توبه کنی؟ ولی حسین (علیه السلام) اینجور فکر نمی‏کند، حسین (علیه السلام)، همه‏اش دنبال هدایت مردم است، حتی اگر بعد از آنکه تمام جوانانش هم شهید شدند، لشکریان عمر سعد نیز توبه می‏کردند، می‏گفت: توبه همه آنان را قبول می‏کنم. به دلیل اینکه یزید! معاویه بعد از حادثه کربلا به علی بن الحسین (علیه السلام) گفت: اگر من توبه کنم، قبول می‏شود؟ فرمود: بله، تو اگر واقعاً توبه بکنی، قبول می‏شود، ولی او هرگز توبه نکرد.(1079)