از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) منقول است که زن زنا کاری در میان بنیاسرائیل بود که بسیاری از جوانان بنیاسرائیل را مفتون خود ساخته بود. روزی آن جوانان گفتند که اگر فلان عابد مشهور، این را ببیند فریفته خواهد شد. آن زن چون این سخن را شنید گفت: والله به خانه نروم تا او را مفتون خود کنم. پس در همان شب قصد منزل آن عابد نمود و در را کوبید و گفت: ای عابد! مرا امشب پناه ده که در منزل تو شب را به روز آورم. عابد ابا نمود. آن زن گفت: بعضی از جوانان بنیاسرائیل با من قصد زنا دارند و از ایشان گریختهام و اگر در نگشایی ایشان به من میرسند و به من فضیحت میرسانند. عابد حسن و جمال او را مشاهده کرد، از شوق بی اختیار شد و دست به او رسانید و در حال، متذکر شد و دست از او برداشت و دیگی در بار داشت که آتش در زیر آن میسوخت، رفت و دست خود را در زیر دیگ گذاشت. زن گفت که چه کار میکنی؟ گفت: دست خود را میسوزانم به جزای آن خطایی که از من صادر شد. پس زن بیرون شتافت و بنیاسرائیل را خبر کرد که عابد دست خود را میسوزاند. چون بیامدند دستش تمام سوخته بود.(1035)