در زمان پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) زنی بود که یک بچه داشت. او مسلمان و از انصار بود. سواد نداشت اما ایمان داشت، ایمان و یقین در جان و دلش رسوخ کرده بود. اما ایمان برهانی و دلیلی نداشت. یعنی اگر به او میگفتند خدا را اثبات کن چون برهان نظم را نمیدانست، نمیتوانست خدا را با برهان و اینها ثابت کند.
بچه او مریض شد. شوهرش کارگر بود و به دنبال کارش رفت. بچه مرد. زن در کنار بچه نشست و مقداری گریست، ناگهان متوجه شد که الان شوهرش میآید، با خود گفت: اگر در کنار بچه گریه کنم، وی دیگر زنده نخواهد شد، برای چه دل شوهرم را بشکنم و شوهر خستهام را ناراحت کنم... . از جایش بلند شد، بچه را در محلی پنهان کرد. شوهر آمد. او هم جلو آمد و خندان در را باز کرد و سلام کرد. شوهر طبیعتاً از بچه سؤال کرد، او هم جواب داد که: الحمد لله خوب شد! بله دروغ هم نگفت. خوب شد و رفت به درخت طوبی! در آنجا شیر میخورد. آمدند و نشستند، گفتند و خندیدند، خستگی را از دل شوهر برد. خوابیدند و خودش را به شوهر عرضه داشت. قبل از اذان صبح بلند شدند، غسل کردند، نماز شب خود را خواندند. هنگامی که مرد خواست به نماز جماعت برود، زن گفت: یک مسأله دارم. مرد گفت: چیست؟ گفت: اگر کسی امانتی پیش ما گذاشته باشد، بیاید و بگوید امانت مرا بدهید و شما ممانعت کنید و ندهید، چطور است؟ گفت: خیلی آدم بدی هستم، خیانت در امانت خیلی بد است، امانت مردم را باید رد کرد. زن گفت: سه سال قبل خداوند متعال به ما امانتی داد، تا دیروز میخواست این امانت پیش ما باشد و پیش ما بود. دیروز آن امانت را برد. بچهات مرده و در آن اطاق است، برو نماز بخوان! چند نفر را بردار، بچهات را ببر و دفن کن! مرد گفت: الحمدلله رب العالمین. و به نماز رفت. مثل این که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مهیا بود، تا وارد شد پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: دیشب بر شما مبارک باد.
بله! معلوم است که مبارک است، قرآن میگوید مبارک است. قرآن میفرماید: فأصحاب المیمنة ما أصحاب المیمنة و أصحاب المشأمة ما أصحاب المشأمة والسابقون السابقون أولئک المقربون؛(2066) این زن و این مرد با سعاتمند، چه سعادتی! اما کسانی هم که رابطه با خدا ندارند شومند، بدبختند، چه شومی! قرآن کریم میفرماید: چه شومی! چه بدبختی! مصیبت را میچشد، اما هیچ اجری هم ندارد، هیچ استکمالی هم ندارد، برای این که به قول قرآن شریف، او خود سر است. سبکسر است.
پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مثل این که مهیا بود، فرمود: دیشب شما مبارک باد. همان شب زن آبستن شد و بچهای به دنیا آورد. درباره این پسر عرفا حرفها دارند، بعضی از عرفا میگویند این بچه سی و دو سال نماز شب خود را با وضوی مغرب عشایش خواند. بعضی از عرفا میگویند در جنگ صفین در رکاب حضرت علی (علیه السلام) کشته شد. بعضی از عرفا میگویند از مریدهای خاص علی (علیه السلام) بود که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او لطف داشت...(2067).