تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف‏ جلد 1
محمد رحمتی شهرضا

اهمیت گره گشایی از کار برادران دینی‏

در احوالات حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) آمده است که روزی علی بن یقطین وزیر دربار هارون الرشید، شرفیاب محضر آن حضرت شد و عرض کرد: مولای من! من وزیر دربار هارون هستم و اکنون آمده‏ام از شما اجازه بگیرم، اگر اجازه ندهید من از سمت خود استعفا می‏دهم و دیگر بر نمی‏گردم، حال می‏فرمایید من چه کنم؟ حضرت فرمود: تو آنجا بمان و قول بده که هرگاه یکی از شیعیان ما گرفتار شد به او کمک کنی، اگر تو چنین قولی را بدهی، من نیز سه قول به تو می‏دهم؛ اول آنکه هرگز گرفتار نشوی، دوم اینکه هرگز به ضرب شمشیر از دنیا نروی، سوم اینکه قیامت خودم تو را شفاعت می‏کنم، علی بن یقطین هم قول داد.
یک سال تصمیم گرفت به حج برود و ضمن این مسافرت به دیدار حضرت بستابد. وی محضر مبارک حضرت مشرف شد. اما حضرت او را نپذیرفت. عرض کرد: آیا از من تقصیری سر زده است؟ فرمود: تو مگر قول ندادی کمک شیعیان باشی؟ عرض کرد: آری مولای من! قول دادم. حضرت فرمود: پس چرا وقتی ابراهیم جمال آمد، گره از کارش نگشودی و او را نپذیرفتی؟ عرض کرد: آقا نفهمیدم، قول می‏دهم زمانی که از حج برگشتم، رضایتش را جلب کنم. حضرت (علیه السلام) فرمود: حجی که قرار است یکی از شیعیان ما از دست شما رنجیده باشد، مورد قبول حضرت حق نیست. عرض کرد: من اگر بخواهم باز گردم و رضایت او را بگیرم، به اعمال حج نمی‏رسم. حضرت (علیه السلام) فرمود: به قبرستان بقیع برو، در آنجا شتری را می‏بینی، سوار بر آن شو و حرفی نزن! او تو را به مقصودت می‏رساند. علی بن یقطین می‏گوید: به قبرستان بقیع رفتم، شتری دیدم، سوار بر آن شدم و سکوت کردم، شتر برخاست و حرکت کرد، لحظه‏ای نگذشت که دیدم در کوفه‏ام، یک راست مرا به در منزل ابراهیم جمال آورد. پیاده شدم و در منزل را کوبیدم. ابراهیم خود در را باز کرد و با دیدن من تعجب نمود. از او خواستم که حلالم کند. گفت: از تو گذشتم و راضی هستم، اما علی بن یقطین خود را روی زمین انداخت و صورت خود را بر زمین گذاشت و از ابراهیم جمال خواست تا پایش را روی صورت او بگذارد. پرسید: هدفت از این کار چیست؟ گفت: می‏خواهم نشانه‏ای داشته باشم که به مولایم نشان دهم و اگر از من پرسید آیا رضایتش را گرفتی، این نشانه را ارائه نمایم. پس از آن سوار بر شتر شد و با قدرت و معجزه امامت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) خود را به مدینه رساند. از شتر پیاده شد و یک راست به منزل امام (علیه السلام) آمد و ماجرای حلالیت‏طلبی خود را از ابراهیم جمال بیان کرد.(1172)