در احوالات حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) آمده است که روزی علی بن یقطین وزیر دربار هارون الرشید، شرفیاب محضر آن حضرت شد و عرض کرد: مولای من! من وزیر دربار هارون هستم و اکنون آمدهام از شما اجازه بگیرم، اگر اجازه ندهید من از سمت خود استعفا میدهم و دیگر بر نمیگردم، حال میفرمایید من چه کنم؟ حضرت فرمود: تو آنجا بمان و قول بده که هرگاه یکی از شیعیان ما گرفتار شد به او کمک کنی، اگر تو چنین قولی را بدهی، من نیز سه قول به تو میدهم؛ اول آنکه هرگز گرفتار نشوی، دوم اینکه هرگز به ضرب شمشیر از دنیا نروی، سوم اینکه قیامت خودم تو را شفاعت میکنم، علی بن یقطین هم قول داد.
یک سال تصمیم گرفت به حج برود و ضمن این مسافرت به دیدار حضرت بستابد. وی محضر مبارک حضرت مشرف شد. اما حضرت او را نپذیرفت. عرض کرد: آیا از من تقصیری سر زده است؟ فرمود: تو مگر قول ندادی کمک شیعیان باشی؟ عرض کرد: آری مولای من! قول دادم. حضرت فرمود: پس چرا وقتی ابراهیم جمال آمد، گره از کارش نگشودی و او را نپذیرفتی؟ عرض کرد: آقا نفهمیدم، قول میدهم زمانی که از حج برگشتم، رضایتش را جلب کنم. حضرت (علیه السلام) فرمود: حجی که قرار است یکی از شیعیان ما از دست شما رنجیده باشد، مورد قبول حضرت حق نیست. عرض کرد: من اگر بخواهم باز گردم و رضایت او را بگیرم، به اعمال حج نمیرسم. حضرت (علیه السلام) فرمود: به قبرستان بقیع برو، در آنجا شتری را میبینی، سوار بر آن شو و حرفی نزن! او تو را به مقصودت میرساند. علی بن یقطین میگوید: به قبرستان بقیع رفتم، شتری دیدم، سوار بر آن شدم و سکوت کردم، شتر برخاست و حرکت کرد، لحظهای نگذشت که دیدم در کوفهام، یک راست مرا به در منزل ابراهیم جمال آورد. پیاده شدم و در منزل را کوبیدم. ابراهیم خود در را باز کرد و با دیدن من تعجب نمود. از او خواستم که حلالم کند. گفت: از تو گذشتم و راضی هستم، اما علی بن یقطین خود را روی زمین انداخت و صورت خود را بر زمین گذاشت و از ابراهیم جمال خواست تا پایش را روی صورت او بگذارد. پرسید: هدفت از این کار چیست؟ گفت: میخواهم نشانهای داشته باشم که به مولایم نشان دهم و اگر از من پرسید آیا رضایتش را گرفتی، این نشانه را ارائه نمایم. پس از آن سوار بر شتر شد و با قدرت و معجزه امامت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) خود را به مدینه رساند. از شتر پیاده شد و یک راست به منزل امام (علیه السلام) آمد و ماجرای حلالیتطلبی خود را از ابراهیم جمال بیان کرد.(1172)