تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف 3 (110 موضوع)
محمد رحمتی شهرضا

معصوم دهم:امام على بن موسى الرضا(علیه السلام)

مقام: امام هشتم (علیه السلام) . نام مبارك: على (علیه السلام) . لقب: رضا (علیه السلام) . كنیه: ابوالحسن (علیه السلام) . نام پدر: موسى (علیه السلام) . نام مادر: نجمه (تكتم). تاریخ ولادت: 11 ذیقعده سال 148 هجرى. محل ولادت: مدینه منوره. مدت امامت: 20 سال. مدت عمر شریف: 55 سال. تاریخ شهادت: آخر صفر 203 هجرى. سبب شهادت: انگور زهرآلود. محل شهادت: سناباد خراسان. محل دفن: خراسان. نام قاتل: مأمون لعنة اللّه علیه. تعداد فرزندان: 1 پسر و 1 دخترمى‏باشد.
شیخ صدوق از یزید بن سلیط روایت كرده است كه گفت: همراه جماعتى امام صادق(علیه السلام) را در راه مكّه ملاقات كردیم، در آن موقع به امام عرض نمودیم: پدر و مادرم فدایت، شما امامان پاكید و مرگ چیزى است كه كسى را از آن گریزى نمى‏باشد، پس نكته‏اى بفرمائید تا به واپسین ماندگان خود برسانم، حضرت فرمود: «آرى این‏ها فرزندان من هستند و این بزرگ ایشان است، و اشاره فرمود به پسرش موسى كاظم(علیه السلام) ، و در اوست علم، حلم، فهم، جود ومعرفت به آنچه مردم به آنها نیاز دارند در امورى از دین كه دچار اختلاف شده‏اند و در اوست حُسن خلق و حُسن جوار (خوش همسایگى) و او درى است از ابواب خداوند متعال و در او صفتى است بهتر از این‏ها.» عرض كردم: آن خصلت كدام است؟ فرمود: «خداوند عزّ و جلّ از او بیرون مى‏آورد دادرس و فریادرس این امّت را و نیز نور و فهم و حكم این مردم را، بهتر زائیده شده و بهتر نورسیده. پروردگار توسط او خون‏ها را محفوظ مى‏دارد، نزاع بین افراد را اصلاح مى‏كند، پراكنده‏ها را متّحد مى‏نماید، شكسته با او التیام مى‏یابد، برهنه پوشیده مى‏شود و گرسنه سیر مى‏گردد. امور خوفناك امنیّت پیدا مى‏كنند، مردمان مطیع فرمانش مى‏گردند، بهترین خلایق باشد در هر حال چه در حال كهولت و چه میان سالى و چه در سنین كودكى و جوانى و قبل از رسیدن به سنّ بلوغ، عشیره‏اش به سبب او، سیادت مى‏یابند. سخنش حكمت و سكوتش علم است براى مردم در آنچه دچار اختلاف گشته‏اند.»(3047) این است پیش‏بینى حضرت امام صادق(علیه السلام) درباره حضرت امام رضا(علیه السلام) .
زمانى كه نجمه به حضرت على بن موسى الرضا(علیه السلام) بارور گشت سنگینى حمل را حس نمى‏كرد و تسبیح، ذكر خداوند و تهلیل را از او مى‏شنید در حالى كه فرزندش در رحم بود. شیخ صدوق كه از طریق اسناد معتبر این نكات را به نقل از مادر امام، روایت كرده است اضافه مى‏كند: وى گفته است: چون چنین حالاتى را از درون خود گوش مى‏دادم دچار خوف و هراس گشتم و وقتى از خواب برمى‏خاستم دیگر صدایى به گوشم نمى‏رسید (زیرا وى اذكار مورد اشاره را هنگامى كه خواب بود از طفل خود مى‏شنید.)(3048)
میلاد مبارك‏
سرانجام روز پنج شنبه یازدهم ربیع الاول سال 153 هجرى و پنج سال بعد از شهادت ششمین فروغ امامت در شهر مدینه حضرت امام رضا(علیه السلام) دیده به جهان گشود. البتّه شیخ كلینى زمان این ولادت با سعادت را سال 148 هجرى ذكر كرده و این خبر را صحیح‏تر دانسته است.(3049) شیخ مفید نیز با این قول موافق است.(3050)
علاّمه مجلسى در بحارالانوار و كفعمى در مصباح منیر چنین نظرى دارند امّا ابن شهر آشوب سروى مازندرانى نقل نخست را مى‏پذیرد و مى‏افزاید آن را غیاث بن امید از اهل مدینه شنیده است.
در هر حال امام رضا(علیه السلام) در میان سى و چند فرزند حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام) به عنوان بزرگترین آنها، دانشمندتر، شریف‏تر، مقدّس‏تر و زاهدتر، در این تاریخ مدینه را بوجود مبارك خویش غرق نور و سرور نمود.(3051)
با اعتماد به قول كلینى در الكافى و طبرسى در اعلام الورى، ولادت امام رضا(علیه السلام) به فاصله كمتر از یك ماه بعد از شهادت امام ششم رخ داده است و مؤیّد آن خبرى مى‏باشد كه از امام كاظم(علیه السلام) نقل گردیده است كه آن حضرت بارها خطاب به فرزندان خویش مى‏فرمود: «این برادر شما، على بن موسى «عالم آل محمد» است. راجع به امور دینى خود، از او بپرسید و هر چه مى‏گوید به ذهن خویش بسپارید چون من از پدرم جعفر بن محمد(علیه السلام) مكرّر مى‏شنیدم كه مى‏فرمود: عالم آل محمد در صلب توست و او همنام امیرالمؤمنین(علیه السلام) است و اى كاش من او را مى‏دیدم.»(3052)
آن روز كه این وجود مبارك بدنیا آمد، نسیمى از نور، زمین را از عطر میلادش روشن ساخت، عرشیان و فرشتگان مقدم مُنوّرش را گلباران كردند، آسمان شادمان و آیینه بندان و زمین زیر چتر خورشیدى در انتظار در آغوش كشیدن مردى از تبار رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) پرتپش شده بود و آن روز خجسته نه تنها مدینه، حجاز كه جهان اسلام مواج از شفافى عشق شده و آسمان نورافشان گردید. لحظه‏ها بر قدوم این نوزاد كرنش نمودند. از اوج ملكوت تا سطح زمین، از كوه تا دشت، از بالا تا پایین با تابندگى جذّاب مهتاب و درخشش ستارگان، چراغانى شده بود. نور و سرور در حجاز خیره كننده، دل‏انگیز و دل‏پذیر بود، روزى كه خورشید هشتم بامداد سعادت و ابتهاج را اعلام داشت، فراز ملكوت لبخند مى‏زد. مردمان نیز شكرگزار بودند چرا كه مشیّت الهى بر این تعلق گرفته تا بر جهانیان منّت بگذارد و فروغى درخشان را به گیتى بیاورد. شخصیّتى مشعشع و مقدّس كه نمى‏توان او را در قالب الفاظ و مفاهیم محدود وصف كرد.
جوانه‏هاى جاوید
وقتى این كودك پا به عرصه وجود نهاد، حمیده مصفاة مادر او را ملقّب به طاهره نمود.(3053) امام هنگامى كه متولّد گردید، با دو دستش به مادر خویش تكیه نمود و سر خود را به سوى آسمان بالا برد و شهادت به یكتایى خداوند متعال، فرستاده‏اش و اوصیائش را بر زبان جارى نمود، همانگونه كه سنّت متداول در فرزندان ائمه است آن حضرت ختنه شده و ناف‏بریده پاى بر گیتى نهاد. پس از آن پدرش بر نجمه وارد گردید و فرمود: «اى نجمه! گوارایت باد این كرامت و لطفى كه از سوى پروردگارت مى‏باشد!» آنگاه حضرت، نوزاد را در آغوش گرفت، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه را زمزمه فرمود و با آب فرات كامش را برداشت و وى را به مادرش برگردانید و فرمود: «بگیرش كه همانا او باقى مانده خداوند بر روى زمین است.»(3054)
ابن بابویه به سند معتبر از محمد بن زیاد روایت كرده است كه وى گفت حضرت امام كاظم(علیه السلام) در روزى كه حضرت امام رضا(علیه السلام) متولّد گردید، فرمودند: «این فرزند من ختنه‏كرده و پاك و پاكیزه بدنیا آمد ولیكن ما تیغى بر موضع ختنه ایشان مى‏گردانیم از براى متابعت سنّت نبوى.» نقش خاتم آن حضرت «ما شاء اللّه لاقوة الا باللّه» و به روایتى «حسبى اللّه» بوده است. محدّث قمى مى‏گوید: این دو نقل با هم منافاتى ندارد زیرا آن حضرت را دو انگشتر بوده است؛ یكى از خودش و دیگرى از پدرش به وى به ارث رسیده بود. چنانچه كلینى از موسى بن عبدالرحمن روایت نموده است.(3055)
در خصوص فضایل و عبادت مادر امام نقل كرده‏اند در ایام شیرخوارگى حضرت، یادآور شد كس دیگرى را كه شیر دارد مشخّص كنند تا او را در این زمینه كمك كند. پرسیدند مگر شیر تو كم است؟ جواب داد: نه از این بابت مشكلى ندارم ولى در اثر اشتغال به شیردادن، از انجام نوافل و ذكرهاى مستحبّى بازمى‏مانم، بدین جهت نیروى كمكى مى‏خواهم تا از این امور بازنمانم.(3056)
مولودى امام رضا(علیه السلام)
خندید خورشید هشتم‏
دیشب به اذن خداوند، از شاخه سبز عصمت‏
یك سیب سرخ خجسته، افتاد در دست خلقت‏
سیبى ز باغ اهورا، چون سوره‏اى سرخ و زیبا
نامش علىّ بن موسى، نازل شد از عرش حكمت‏
دیشب در آئینه خاك، تابید نورى ز افلاك‏
افتاد در جان هستى، غوغا و شور قیامت‏
دیشب ملائك اذان گو، از آسمان مى‏گذشتند
با یك طبق از تبسّم، با یك طبق از بشارت‏
دیشب نسیمى بهشتى، آئینه‏ها را صفا داد
خندید خورشید هشتم، تكثیر شد نور و رحمت‏
شب رفت و صبح ظفر شد، خورشید دین جلوه‏گر شد
نور رضا منتشر شد، در هشت فصل رسالت‏
این واژه‏هاى زمینى، از وصف او ناتوانند
اى كاش بى‏واژه مى‏شد، مى‏كردم از او حكایت‏
بحر كرامات نورش، بحرى‏ست تا بى‏نهایت‏
دریا نمى‏گنجد آرى، در كوزه‏هاى عبارت‏
مولاى آیینه و آب، نور اهورایى و ناب‏
دستم به دامان نورت، من روسیاهم، شفاعت!(3057)
كوچه‏هاى خراسان‏
چشمه‏هاى خروشان تو را مى‏شناسند
موج‏هاى پریشان تو را مى‏شناسند
پرسش تشنگى را تو آبى، جوابى‏
ریگ‏هاى بیابان تو را مى‏شناسند
نام تو رخصت رویش است و طراوت‏
زین سبب برگ و باران، تو را مى‏شناسند
هم تو گل‏هاى این باغ را مى‏شناسى‏
هم تمام شهیدان، تو را مى‏شناسند
از نیشابور بر موجى از «لا»(3058) گذشتى‏
اى كه امواج طوفان، تو را مى‏شناسند
بوى توحید، مشروط بر بودن توست‏
اى كه آیات قرآن، تو را مى‏شناسند
گرچه روى از همه خلق پوشیده دارى‏
آن كه پیداى پنهان، تو را مى‏شناسند
اینك اى خوب! فصل غریبى سرآمد
چون تمام غریبان، تو را مى‏شناسند
كاش من هم عبور تو را دیده بودم‏
كوچه‏هاى خراسان تو را مى‏شناسند(3059)
ماه هشتم‏
اى كه مى‏آید از این گلدسته آواز دعایت‏
بوى گل مى‏آورد صبحى كه مى‏سازد صدایت‏
زیر ایوانت كبوتر در كبوتر، مى‏گذارم‏
دست‏هایم را مگر بالى بگیرد در هوایت‏
آسمان توس مى‏سوزد، اگر خاك مدینه‏
سر كند آواز غربت را به گوش آشنایت‏
من هزار آیینه از شب‏هاى چشم خود شنیدم‏
در بیابان آهوانى در طواف جاى پایت‏
كاشكى از آبىِ گلدسته بالاتر نشیند
بیرق سبزى كه دارد بوى سرخ كربلایت‏
من تو را اى ماه هشتم پنج نوبت مى‏سرایم‏
هفت بند تار و پودم مى‏شود شعرى برایت‏
آهو
كاش یك شب باز، مهمان دو چشمت مى‏شدم‏
ریزه‏خوار مشرق خوان دو چشمت مى‏شدم‏
كاش یك شب مى‏گذشتم از فراز چشم تو
گرم گل گشت خراسان دو چشمت مى‏شدم‏
كاش یك شب مى‏سرودم گنبد زرد تو را
فارغ از دنیا، غزل خوانِ دو چشمت مى‏شدم‏
صحن و ایوان تو، اى كاش جارو مى‏زدم‏
چون كبوترها، نگهبان دو چشمت مى‏شدم‏
ضامن آهوست، چشمان شهید روشنت‏
كاش آهوى بیابان دو چشمت مى‏شدم‏
كاش یك شب معرفت مى‏چیدم از چشمان تو
غرق در دریاى عرفان دو چشمت مى‏شدم‏
كاش یك شب مى‏شدم خیس نگاه سبز تو
شاهد اعجاز باران دو چشمت مى‏شدم‏
كاش یك شب نور مى‏نوشیدم از چشمان تو
مى‏درخشیدم، چراغان دو چشمت مى‏شدم‏
كاش یك شب مى‏شكستم چون دل پروانه‏ها
چون شقایق‏ها، پریشان دو چشمت مى‏شدم‏
حلقه یك شب مى‏زدم من بر ضریح زخم تو
زائر زخم گل افشان دو چشمت مى‏شدم‏
سخت شیرین است طعم روشنِ چشمان تو
كاش یك شب باز مهمان دو چشمت مى‏شدم(3060)
نسیم جنّت‏
نسیم قدسى! یكى گذر كن به بارگاهى كه لرزد آنجا
خلیل را دست، ذبیح را دل، مسیح را لب، كلیم را پا
نخست نعلین ز پاى بركن، سپس قدم نه به طور ایمن‏
كه در فضایش ز صیحه لن، فتاده بیهوش هزار موسى‏
ز آستانش ملائك و روح، رسانده بر عرش صداى سبّوح‏
به خاك راهش چو شاه مذبوح، رسل به ذلّت همى جبین سا
نسیم جنّت، وزان ز كویش، شراب تسنیم، روان ز جویش‏
حیات جاوید دمان ز بویش به جسم غلمان، به جان حورا
فلك به گردش، پى طوافش، ملك به نازش ز اعتكافش‏
ز سربلندى ندیده قافش، صداى سیمرغ، نواى عنقا
مهین مطاف شه خراسان، امین ناموس، ضمین عصیان‏
سلیل احمد، خلیل رحمان، علىِّ عالى، ولىِّ والا
بگو كه «نیّر» در آرزویت، كند ز هر گل، سراغ بویت‏
مگر فشاند پرى به كویت، چو مرغ جنّت به شاخ طوبا(3061)
در حرم قدس‏
دیده فرو بسته‏ام از خاكیان‏
تا نگرم جلوه افلاكیان‏
شاید از این پرده نوایى دهند
یك نفسم راه به جایى دهند
اى كه بر این پرده خاطر فریب‏
دوخته‏اى دیده حسرت نصیب‏
آب بزن چشم هوسناك را
با نظر پاك ببین پاك را
آن كه در این پرده، گذر یافته است‏
چون سحر از فیض نظر یافته است‏
***
خانه تن جایگه زیست نیست‏
در خور جان فلكى نیست، نیست‏
آن كه تو دارى سر و سوداى او
برتر از این پایه بوَد جاى او
چشمه مسكین نه هنرپرور است‏
گوهر نایاب به دریا در است‏
ما كه بدان دریا، پیوسته‏ایم‏
چشم ز هر چشمه فرو بسته‏ایم‏
پهنه دریا، چو نظرگاه ماست‏
چشمه ناچیز، نه دلخواه ماست‏
***
پرتو این كوكب رخشان نگر
كوكبه شاه خراسان نگر
آینه غیب نما را ببین‏
ترك خودى گوى و خدا را ببین‏
هر كه بر او نورِ «رضا» یافته است‏
در دل خود گنج رضا یافته است‏
سایه شه مایه خرسندى است‏
ملك «رضا» ملك رضامندى است‏
كعبه كجا طوف حریمش كجا؟
نافه كجا، بوى نسیمش كجا؟
خاك ز فیض قدمش زر شده‏
وز نفسش نافه معطّر شده‏
من كیَم؟ از خیل غلامان او
دست طلب سوده به دامان او
ذرّه سرگشته خورشید عشق‏
مرده ولى زنده جاوید عشق‏
شاه خراسان را دربان منم‏
خاك در شاهِ خراسان منم‏
***
چون فلك آیین كهن ساز كرد
شیوه نامردمى آغاز كرد
چاره‏گر از چاره‏گرى باز ماند
طایر اندیشه ز پروانه ماند
با دل رنجور و دل ناصبور
چاره از او خواستم از راه دور
نیم‏شب از طالع خندان من‏
صبح برآمد ز گریبان من‏
رحمت شه درد مرا چاره كرد
زنده‏ام از لطف دگر باره كرد
باده باقى به سبو یافتم‏
وین همه از دولت او یافتم(3062)