در تاریخ آمده كه: یك نفر مارگیر بود و معركه گیرى مىكرد. او به كوهستان رفت تا مارى بگیرد و به بغداد بیاورد و به مردم نشان بدهد تا پولى در بیاورد.
فصل زمستان بود و پس از تحمل رنجها اژدهاى بسیار بزرگى در كوهى پیدا كرد، چون هوا سرد بود. اژدها افسرده و بى حركت بود، و او با زحمت آن را بطرف شهر بغداد مىبرد و داد مىزد مردم بیائید ببینید كه چه اژدهائى را شكار كردهام.
مردم كنار شهر دجله بغداد جمع شدند و صدها نفر اجتماع كردند و منتظر بودند تا این اژدها را ببینند.
هوا گرم شده بود و جمعیت زیاد شده بودند و اژدها بر اثر آفتاب قدرت گرفت. وقتى مارگیر از كیسه آن را بیرون آورد، ناگهان دیدند اژدها جنبید و به طرف مارگیر جهید و او را هلاك كرد و از بین برد؛ و مردم هم از ترس فرار كردند.
اى برادر! غافل مباش كه نفس تو همان اژدهاست(1644) كه اگر قدرت یابد تار و پود زندگى تو را در هم مىنوردد. تو مپندار كه بدون سركوبى و مقاومت در برابر خواستههاى نفس، او را با تمام احترام زیر سلطه خود نگهدارى مگر هر آدم زبونى مىتواند به تسلط بر نفس حیوانى خود دست یابد.(1645)