زهراى اطهر(علیها السلام) مورد اهانت قرار مىگیرد، خشمگین وارد خانه مىشود و با جملاتى كه كوه را از جا مىكند، شوهر غیور خود را مورد عتاب قرار مىدهد و مىگوید: «پسر ابوطالب! چرا به گوشهاى خزیدهاى؟ تو همانى كه شجاعان از بیم تو خواب نداشتند، اكنون در برابر مردمى ضعیف سستى نشان مىدهى، اى كاش مرده بودم و چنین روزى را نمىدیدم!»
على(علیه السلام) خشمگین از ماجرا، از طرف همسرى كه بىنهایت او را عزیز مىدارد این چنین تهییج نمىشود.
این چه قدرتى است كه على را از جا نمىكند، پس از استماع سخنان زهرا با نرمى او را آرام مىكند كه: «نه، من فرقى نكردهام، من همانم كه بودم؛ مصلحت چیز دیگر است.» تا آنجا كه زهرا(علیها السلام) را قانع مىكند و از زبان زهرا مىشنود: «حسبى اللّه و نعم الوكیل.»
روز دیگرى باز فاطمه(علیها السلام) على(علیه السلام) را دعوت به قیام مىكند، در همین حال فریاد مؤذّن بلند مىشود كه: «اشهد ان محمدا رسول اللّه.»
على(علیه السلام) به زهرا(علیها السلام) فرمود: «آیا دوست دارى این فریاد خاموش شود؟»
گفت: «نه.»
فرمود: «سخن من جز این نیست.»(1486)