مرحوم علاّمه محمّد تقى جعفرى نقل كردهاند: در آغاز تحصیل، علم براى ما جلوهاى حیاتى داشت. متأسّفانه الان این حالات را در افراد بسیار كم مىبینم. اگر معلم به ما مطلبى مىگفت احساس مىكردیم كه اگر آن را یاد نگیریم دنیا به هم خواهد خورد. ما با این روحیه درس مىخواندیم. من الان اشعارى را كه از منوچهرى دامغانى در كلاس پنجم ابتدایى مىخواندیم، در حافظه دارم.
معلمها به من خیلى محبت داشتند، چون نمراتم بالا بود، به ویژه در درس ریاضیات. از كلاس اول یكباره به كلاس چهارم رفتم و در این كلاس، شاگرد دوم شدم و كلاس پنجم شاگرد اول. مدیر مدرسهمان یعنى آقاى جواد اقتصاد خواه، شخص فاضل و متدین و دلسوزى بود. مرتب به كلاسها مىرفت و سركشى مىكرد. یك روز آمد سر كلاس خط من، خطم بد بود. به من گفت: جعفرى! این چه خطى است كه نوشتهاى؟ من گفتم: خیلى خوب است. گفت: حالا كه خودت تصدیق مىكنى بیا بیرون، یك چوبى به دست من زد كه چند ماه دستم ناراحت بود.
سالیان دراز گذشت و یك روز در دانشگاه مشهد سخنرانى داشتم همین كه پشت میز سخنرانى قرار گرفتم، از دور دیدم كه آشنا به نظر مىرسید. دقت كردم دیدم آقاى جواد اقتصاد خواه است. وقتى قیافه ایشان را دیدم به جهت احساس احترام نتوانستم دو دقیقه سخنرانى كنم. بعد از سخنرانى نزد من آمد و گفت: آیا مرا مىشناسید؟ گفتم: بله شما آقاى جواد اقتصاد خواه هستید كه چوب به من زدید. بنده خدا سرش را پایین انداخت تا عذر خواهى كند.
گفتم: اى كاش از این چوبها بیشتر مىزدید. گفت: براى چه؟ گفتم: براى خط. گفت: آیا حالا خطت خوب شده است؟ گفتم: قابل خواندن است.
پس از مدتى كه رفتم تبریز دیدم كه اعلامیه فوت ایشان را به در و دیوار زدهاند. با مرگ ایشان مردم تبریز بسیار متأثر شدند و افراد مختلف شهر مىگریستند، گویى در جامعه به طور نامحسوسى هوشیارى عجیبى وجود دارد، من نام آن را وجدان اجتماعى مردم مىگذارم.
بعد از خروج از مجلس ختم، اعلامیهاى را به ما دادند كه در آن نوشته بود این جانب جواد اقتصاد خواه سى یا سى و پنج سال مشغول تربیت فرزندان شما بودم. البته به خاطر ندارم كه به عمد به كسى ظلم كرده باشم، ولى چون در این دنیا نیستم از همه شما حلالیت مىطلبم و اگر اشتباه كردهام مرا ببخشید. زیر آن هم نوشته بود مسافر دار بقا، جواد اقتصاد خواه.(764)