غرور و خودخواهى و ظلم و ستمى كه خوانین و مالكان بزرگ ایران بر كشاورزان و روستاییان روا داشتند در همه عصرها و تاریخ این سرزمین شگفت آور است. اما این ظلم و ستم در اواخر دوره قاجار دوصد چندان شد. دكتر رضوانى درباره غرور و خودخواهى خانها قبل از انقلاب مشروطیت مىنویسد:
«در آن روزها مردم به طبقات مختلفى از قبیل خان، میرزا، بیگ، ملّا، سیّد و رعیّت تقسیم مىشدند. عُرف و عادت به مرور زمان، هر طبقهاى را داراى امتیازاتى كرده بود كه به آن امتیازات، دلبستگى پیدا كرده بودند. در میان طبقات مختلف، ممتازتر از همه، طبقه اعیان یا خانها بودند كه خودشان یا پدرشان یا جدّشان به یكى از مقامات دولتى یا دیوانى رسیده بودند. خانها از هر حیث خود را از رعیّت بركنار مىگرفتند و طبقات غیرممتازه را در حریم قدرت خود، راه نمىدادند. رعایا حقّ نداشتند به آنان تشبّه جویند و از آنان در یكى از شؤون زندگى تقلید كنند و در این امر چنان پافشارى داشتند كه گاهى داستانهاى مضحكى روى مىداد: در شهرستان بیرجند -وطن نگارنده (=دكتر رضوانى)- دهى است به نام «خوسف». در آن روزها معمولِ یكى از خوانین خوسف آن بوده كه در نماز به جاى سوره توحید، سوره قدر را تلاوت مىكرده. روزى یك فرد عادى، فارغ از قید خانى و غافل از عادت خان، پهلوى خان به نماز ایستاده و پس از قرائت سوره حمد، سوره قدر را تلاوت مىكرد. خان چنان عصبانى شد كه او را به باد دشنام و كتك گرفت و گفت: پدرسوخته...، خان «انّا انزلنا»، تو هم «انّا انزلنا»؟! توهمان «قُل هو اللَّه» آباء و اجدادى خودت را بخوان.(239)