تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف 3 (110 موضوع)
محمد رحمتی شهرضا

مدّعیان نبوّت در عصر مأمون‏

مسعودى مى‏گوید: در ایام مأمون شخصى در بصره دعوى نبوت كرد و او را در بند آهنین پیش مأمون آورند، وقتى پیش روى او آمد، مأمون به او گفت: تو پیغمبر مرسل هستى! مرسل به معنى فرستاده و هم به معنى آزاد و رهاست.
او با استفاده از معنى دوم و سوم گفت: عجالتاً كه در بندم.
مأمون گفت: واى بر تو! تو را فریب داد؟
گفت: با پیغمبران این طور سخن نمى‏گویند و به خدا اگر در بند نبودم مى‏گفتم جبرئیل دنیا را بر سر شما خراب كند.
مأمون گفت: دعاى بندى پذیرفته نمى‏شود؟!
آن شخص گفت: مخصوصاً پیامبران وقتى در برند باشند، دعاى آنها بالا نمى‏رود.
مأمون بخندید و گفت: كى تو را به بند كرده است؟
گفت: اینكه جلوى روى تو است.
مأمون گفت: ما بند از تو برمى‏داریم و تو به جبرئیل بگو دنیا را خراب كند، اگر اطاعت تو را كرد ما به تو ایمان مى‏آوریم و تو را تصدیق مى‏كنیم.
مدّعى گفت: خدا راست گفت كه فرمود تا عذاب الیم را نبینید ایمان نمى‏آورید، اگر مى‏خواهى بگو بردارند.
مأمون گفت تا بند از او برداشتند. وقتى از زحمت بند آسوده شد با صداى بلند گفت: اى جبرئیل! هر كه را مى‏خواهید بفرستید كه من با شما كارى ندارم، غیر من همه چیز دارد و من هیچ ندارم و جز زن فلانى كسى به دنبال مقاصد شما نمى‏رود.
مأمون گفت تا آزادش كنند و نیكى كنند.
باز مسعودى در مروج الذهب نقل مى‏كند: شمامه ابن اشرس مى‏گوید كه: در مجلس مأمون حضور داشتم كه یكى را آوردند كه ادّعا كرده بود ابراهیم خلیل است. مأمون به او گفت: هیچ كس را نشنیده‏ام كه نسبت به خدا جسورتر از این باشد.
ثماثه بن اشرس مى‏گوید گفتم: اگر امیر مؤمنان مقتضى بداند به من اجازه ده با او سخن گویم.
گفت: هر چه مى‏خواهى بگو!
به او گفتم: فلانى ابراهیم برهانها داشت.
گفت: برهانهاى او چه بود؟
گفتم: آتش افروختند و او را در آن انداختند و آتش براى او خنك و سالم شد. ما نیز آتش مى‏افروزیم و تو را در آن مى‏اندازیم، اگر مانند ابراهیم آتش براى تو خنك و سالم شد ایمان مى‏آوریم و تصدیق تو مى‏كنیم.
مدّعى گفت: چیز ملایم‏تر از این بیاور!
گفتم: برهانهاى موسى(علیه السلام) .
گفت: برهانهاى او چه بود؟
گفتم: عصا را بینداخت و مارى شد كه دروغهاى ساحران را مى‏بلعید، و عصا را به دریا زد كه بشكافت و دستش بدون بیمارى درخشان بود.
مدّعى گفت: این سخت‏تر است، چیزى ملایم‏تر بیاور!
گفتم: از برهانهاى عیسى(علیه السلام) بیاور!
گفت: برهانهاى او چه بود؟
گفتم: زنده كردن مرده.
سخن مرا بُرید و گفت: بلیه بزرگتر آوردى، مرا از این برهانها معاف بدار!
گفتم: ناچار برهانهایى باید باشد.
گفت: من از این قبیل چیزى ندارم، به جبرئیل گفت: مرا به سوى شیطانها مى‏فرستید دلیلى به من بدهید كه با آن بروم وگرنه نخواهم رفت. و جبرئیل(علیه السلام) نسبت به من خشمگین شد و گفت: از همین حالا از بدى دم مى‏زنى، اول برو ببین این قوم با تو چه مى‏گویند!
مأمون بخندید و گفت: این از پیغمبرانى است كه براى ندیمى شایسته است.(2606)