تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف 3 (110 موضوع)
محمد رحمتی شهرضا

وحشت ابوجهل‏

مروى است روزى ابوجهل گفت: یا مشعرالقریش، فردا چون محمد مشغول نماز شود باید كار او را بسازم. راوى مى‏گوید: روز دیگر آمدم در صورتى كه آن حضرت در جائى كه همیشه در آن نماز مى‏خواند صبح مى‏كرد. ابوجهل نزد آن حضرت رفته بدون درنگ دیدم در غایت اضطراب و ترس برگشت.
قریش گفتند: چرا به این زودى برگشتى؟
گفت: چون پیامبر(صلى الله علیه و آله) به سجده رفت خواستم كه سنگى بر سرش بزنم، ناگاه شیرى مهیب دیدم كه هرگز بدان صلابت شیرى ندیده و نشنیده بودم، بر من حمله آورد؛ از ترس او گریختم، الحال نزدیك است كه روح از بدنم مفارقت كند.