تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف 3 (110 موضوع)
محمد رحمتی شهرضا

پنبه در گوش كن و گوش نكن‏

از عجیب‏ترین شیوه‏هاى مبارزه با قرآن، همان بلایى بود كه بر سر «اسعد بن زراره» آوردند. او از طایفه «خزرج» بود كه سالیان دراز با طایفه «اَوس» جنگ و ستیز داشتند. هنگامى كه «اسعد» از مدینه براى جلب همكارى نظامى مردم مكّه به آنجا آمد در ملاقات‏هاى اولیه از دوست قدیمى‏اش «عتبة بن ربیعه» این سخنان را شنید كه: این روزها در مكه شخصى به نام محمد پیدا شده كه بر ضدّ آیین بت پرستى -همان آیین نیاكان ما- قیام كرده و تمام حوادث را تحت الشعاع قرار داده است. به طورى كه ما قادر به هیچ گونه كمك نظامى به شما نیستیم. با شنیدن این سخنان، اسعد بسیار علاقه‏مند شد تا این مرد اعجوبه كه در این مدت كوتاه چنان تشویشى در افكار مردم مكّه به وجود آورده را از نزدیك ببیند. لذا از عتبه پرسید: این مرد الآن كجاست؟ عتبه گفت: در كنار كعبه در «حجر اسماعیل» نشسته و مردم را با كلمات مخصوصى به آیین خود دعوت مى‏كند.
اسعد پرسید: آیا من مى‏توانم با او ملاقات كنم؟ عتبه گفت: آرى. اما او بسیار خطرناك است زیرا ممكن است تو را با گفتار خویش سِحر كند. اسعد گفت: ولى من ناچارم اطراف خانه كعبه طواف كنم. چگونه ممكن است گفتار او را نشنوم مگر او در حِجر ننشسته است؟ عتبه گفت: چرا، ولى تو این پنبه را از من بگیر و در گوش خود بگذار تا سخنان سحرآمیز او را نشنوى.(659) اسعد با تعجّب پرسید: پنبه؟! عتبه گفت: آرى پنبه. آنگاه اسعد پنبه را گرفت و در گوش خود گذاشت و براى طواف به مسجدالحرام آمد. مشغول طواف شد، در دور اوّل طواف نگاه عمیقى به محمّد ((صلى الله علیه و آله)) افكند و مشاهده كرد كه عدّه‏اى از مردم پروانه‏وار دور شمع وجود آن حضرت گرد آمده‏اند و با دقّت به سخنانش گوش جان سپرده‏اند. اسعد در دور دوّم طواف، طاقت نیاورده با خود گفت: این چه كار احمقانه‏اى است كه من گوش خود را بسته و از چنین جریان مهمّى كه در مكه مى‏گذرد، بى‏خبر باشم باید این پنبه را از گوش خود بیرون آورم و ببینم چه خبر است. این را گفت و پنبه را با خشم و نفرت از گوش بدرآورد و بر زمین انداخت. آنگاه با رویى گشاده به خدمت پیامبر(صلى الله علیه و آله) آمد و گفت: اى محمد! بگو بدانم ما را به چه چیز دعوت مى‏كنى؟ پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود: «به سوى خداوند یكتا و یگانه، و اینكه من فرستاده او هستم. سپس پیامبر دو آیه از سوره مباركه انعام(660) را -كه عصاره قسمت مهمّى از اصول و فروع اسلام است- بر او خواند. اسعد چنان مجذوب آیات قرآن شد كه بى‏اختیار فریاد زد: من گواهى مى‏دهم كه معبودى شایسته ستایش جز خداوند یگانه نیست و تو پیامبر او هستى... آرى، من نیز مسلمان شدم.(661)