تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف 3 (110 موضوع)
محمد رحمتی شهرضا

جویاى یقین‏

در همه كشور عظیم سلجوقى، نظامیه بغداد و نظامیه نیشابور، مثل دو ستاره روشن مى‏درخشیدند. طالبان علم و جویندگان بینش، بیشتر به یكى از این دو دانشگاه عظیم هجوم مى‏آوردند. ریاست و كرسى بزرگ تدریس نظامیه نیشابور، در حدود سالهاى 478 به عهده (ابوالمعالى امام الحرمین جوینى) بود. صدها نفر دانشجوى جوان جدى در حوزه تدریس وى حاضر مى‏شدند و مى‏نوشتند و حفظ مى‏كردند. در میان همه شاگردان امام الحرمین سه نفر جوان پرشور و با استعداد بیش از همه جلب توجه كرده انگشت نما شده بودند. محمد غزالى طوسى، كیاهراسى، احمد بن محمد خوافى.
سخن امام الحرمین درباره این سه نفر گوش به گوش و دهان به دهان مى‏گشت كه: غزالى دریایى است مواج؛ كیا، شیرى است درنده؛ خوافى، آتشى است سوزان.
از این سه نفر نیز محمد غزالى مبرزتر و برازنده‏تر مى‏نمود. از این رو چشم و چراغ حوزه علمیه نیشابور آن روز، محمد غزالى بود.
امام الحرمین در سال 478 هجرى وفات كرد. غزالى كه دیگر براى خود عدل و همپایه‏اى نمى‏شناخت، آهنگ خدمت وزیر دانشمند سلجوقى، خواجه نظام اللمك طوسى كرد كه محضرش مجمع ارباب فضل و دانش بود. در آنجا نیز مورد احترام و محبت قرار گرفت. در مباحثات و مناظرات بر همه اقران پیروز شد! ضمناً كرسى ریاست نظامیه بغداد خالى شده بود و انتظار استادى با لیاقت را مى‏كشید كه بتواند از عهده تدریس آنجا برآید. جاى تردید نبود، شخصیتى لایق‏تر از این نابغه جوان كه تازه از خراسان رسیده بود پیدا نمى‏شد. در سال 484 هجرى قمرى، غزالى با شكوه و جلال تمام وارد بغداد شد و بر كرسى ریاست دانشگاه نظامیه تكیه زد.
عالیترین مقامات علمى و روحانى آن روز همان بود كه غزالى بدان رسید. بزرگترین دانشمند زمان و عالیترین مرجع دین به شمار مى‏رفت. در مسائل بزرگ سیاسى روز مداخله مى‏كرد. خلیفه وقت، المقتدر باللّه و بعد از او المستظهر باللّه، براى وى احترام زیادى قائل بودند. همچنین پادشاه بزرگ ایران ملكشاه سلجوقى و وزیر دانشمند و مقتدر وى خواجه نظام الملك طوسى، نسبت به او ارادت مى‏ورزیدند و كمال احترام را مرعى مى‏داشتند. غزالى به نقطه اوج ترقیات خود رسیده بود و دیگر مقامى براى مثل او باقى نمانده بود كه احراز نكرده باشد، ولى در همان حال كه بر عرش سیادت علمى و روحانى جلوس كرده بود و دیگران غبطه مقام او را مى‏خوردند، از درون روح وى شعله‏اى كه كم و بیش در همه دوران عمر وى سوسو مى‏زد، زبانه كشید كه خرمن هستى و مقام و جاه و جلال وى را یكباره سوخت.
غزالى در همه دوران تحصیل خویش، احساسى مرموز را در خود مى‏یافت كه از او آرامش و یقین و اطمینان مى‏خواست، ولى حس تفوق بر اقران و كسب نام و شهرت و افتخار مجال بروز و فعالیت زیادى به این حس نمى‏داد. همینكه به نقطه اوج ترقیات دنیایى خود رسید و اشباع شد، فعالیت حس كنجكاوى و حقیقت جویى وى آغاز گشت.
این مطلب بر وى روشن شد كه جدلها و استدلالات وى كه دیگران را اقناع و ملزم مى‏كند، روح كنجاو و تشنه خود او را اقناع نمى‏كند. دانست كه تعلیم و تعلّم و بحث و استدلال، كافى نیست. سیر و سلوك و مجاهدت و تقوا لازم است. با خود گفت از نام شراب، مستى و از نام نان، سیرى و از نام دوا، بهبودى پیدا نمى‏شود. از بحث و گفتگو درباره حقیقت و سعادت نیز آرامش و یقین و اطمینان پیدا نمى‏شود. باید براى حقیقت، خالص شد و این با حبّ جاه و شهرت و مقام سازگار نیست. كشمكش عجیبى در درون وى پیدا شد. دردى بود كه جز خود او و خداى او كسى از آن آگاه نبود. شش ماه این كشمكش به صورت جانكاهى دوام یافت و به قدرى شدت گرفت كه خواب و خوراك از وى سلب شد. زبانش از گفتار بازماند. دیگر قادر به تدریس و بحث نبود. بیمار شد و در جهاز هاضمه‏اش اختلال پیدا شد. اطبا معاینه كردند، بیمارى روحى تشخیص دادند. راه چاره از هر طرف بسته شده بود. جز خدا و حقیقت دادرسى نبود. از خدا خواست كه او را مدد كند و از این كشمكش برهاند. كار آسانى نبود، از یك طرف آن حسّ مرموز به شدّت فعالیت مى كرد و از طرف دیگر چشم پوشیدن از آن همه جلال و عظمت و احترام و محبوبیت دشوار مى‏نمود. تا آنكه یك وقت احساس كرد كه تمام جاه و جلالها از نظرش ساقط شده. تصمیم گرفت از جاه و مقام چشم بپوشد. از ترس ممانعت مردم اظهار نكرد و به بهانه سفر مكه از بغداد بیرون رفت، ولى همینكه مقدارى از بغداد دور شد و مشایعت كنندگان همه برگشتند، راه خود را به سوى شام و بیت المقدس برگرداند. براى آنكه كسى او را نشناسد و مزاحم سیر درونیش نشود، در جامه درویشان درآمد. سیر آفاق و انفس را آنقدر ادامه داد تا آنچه را كه مى‏خواست، یعنى یقین و آرامش درونى، پیدا كرد. ده سال مدت تفكر و خلوت و ریاضت وى طول كشید.(1908)