تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف 3 (110 موضوع)
محمد رحمتی شهرضا

در خانه اُمّ سلمه‏

آن شب را رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) در خانه (ام سلمه) بود. نیمه‏هاى شب بود كه ام سلمه بیدار شد و متوجه گشت كه رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) در بستر نیست. نگران شد كه چه پیش آمده؟ حسادت زنانه او را وادار كرد تا تحقیق كند. از جا حركت كرد و به جستجو پرداخت. دید كه رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) در گوشه‏اى تاریك ایستاده، دست به آسمان بلند كرده اشك مى‏ریزد و مى‏گوید: «خدایا! چیزهاى خوبى كه به من داده‏اى از من نگیر، خدایا! مرا مورد شماتت دشمنان و حاسدان قرار نده، خدایا! مرا به سوى بدیهایى كه مرا از آنها نجات داده‏اى برنگردان، خدایا! مرا هیچگاه به اندازه یك چشم برهم زدن هم به خودم وامگذار.»
شنیدن این جمله‏ها با آن حالت، لرزه بر اندام امّ سلمه انداخت، رفت در گوشه‏اى نشست و شروع كرد به گریستن، گریه امّ سلمه به قدرى شدید شد كه رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) آمد و از او پرسید: «چرا گریه مى‏كنى؟»
- چرا گریه نكنم؟! تو با آن مقام و منزلت كه نزد خدا دارى، این چنین از خداوند ترسانى، از او مى‏خواهى كه تو را به خودت یك لحظه وانگذارد، پس واى به حال مثل من.
- «اى امّ سلمه! چطور مى‏توانم نگران نباشم و خاطرجمع باشم، یونس پیغمبر یك لحظه به خود واگذاشته شد و آمد به سرش آنچه آمد.»(1788)