مردى در حال مرگ بود. فرستاد پزشك و حسابدار و وكیلش را آوردند. به هر كدام پاكتى داد حاوى صد هزار دلار و گفت این اندوخته تمام عمر من است و مىخواهم با خودم ببرم به آن دنیا. من به شماها اعتماد دارم موقع خاكسپارى این پاكتها را بگذارید داخل تابوت من و درش را ببندید. سه ماه از این قضیه گذشت و شبى پزشك و حسابدار و وكیل در یك پارك نشسته بودند و كمى سرشان گرم شده بود. پزشك گفت: رفقا من وجدانم ناراحت است. من از آن پاكت 30000 دلار برداشتهام. حسابدار گفت: والا دروغ چرا، من هم 50000 هزار دلار برداشتم. وكیل گفت: شماها عجب ناكسهایى هستید چطور دلتان مىآید پول مرده را بخورید. من همه پول را گذاشتم داخل تابوت. البته چون اسكناس لازم داشتم صد هزار دلار را برداشتم ولى در عوضش یك چك كامل به مبلغ 100 هزار دلار نوشتم و داخل آن پاكت گذاشتم.