از دوستى نامهاى داشتم مبنى بر موفقیّت او در گشایش مشكلى بزرگ كه با اتّكا به همین اصل تسلیم ناپذیرى حاصل گردیده بود. داستان از این قرار بود كه او روشى را براى ساخت خانههاى متحرّك) پیشساخته (ابداع كرده بود كه كسى از آن استقبال نكرد و آن را جدّى نگرفت. امّا دوست من مأیوس نشد و در مقابل، اقدام به تأسیس شركتى كرد و همه موجودى خود را در آن سرمایهگذارى كرد كه از این كار نیز حاصلى نبرد و شركت متضرر گردید. شركا پیشنهاد كردند، دست از این كار بردارد؛ زیرا در نهایت همه ورشكست خواهند شد، امّا او شكست را نپذیرفت و تسلیم نشد، به یارى اندیشه و تفكّر، طرحى براى كف اتاق خانههاى ابداعى خود پیاده كرد كه هماهنگى مطلوبى با دیوارها داشت و این بار طرح جدید او را كمپانى بزرگى به بهاى بسیار خوبى خریدارى كرد. این پیروزى به دست نیامد مگر در نتیجه پشتكار و عدم قبول شكست.(163)