تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف 3 (110 موضوع)
محمد رحمتی شهرضا

حریص در عیش و عاقبتش‏

یزید بن عبدالملك، دهمین خلیفه اموى بعد از عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید. او بر خلاف خلیفه قبل شب و روز به عیش و نوش مشغول و با دو نفر كنیزان آواز خان و خوش سیما به نام سلامه و حبابه(1642) به مجالس بزم مشغول بود.
سرانجام حبابه رقیب خود سلامه را بر كنار ساخت و افسار خلیفه را بدست گرفت.
مسلمه بن عبدالملك برادرش نزد او آمد و گفت: عمر بن عبدالعزیز آنقدر دادگستر بود، تو بر خلاف او به باده گسارى مشغول شدى و كشور را به دست آوازه خوانى به نام حبابه سپرده‏اى؛ مردم منتظر دیدن تو هستند، ولى تو در دامن حبابه افتاده‏اى، دست از او بكش به كار خلافت برس.
او تصمیم گرفت حرف برادر را گوش كند. روز جمعه تصمیم گرفت براى نماز بیرون رود، حبابه كنیزان را سفارش كرد موقع بیرون آمدن خلیفه او را آگاه سازند.
كنیزان او را خبر كردند، و او با عودى كه به دست گرفته بود در برابر خلیفه ظاهر شد و با آواز دل كش این شعر را خواند:
اگر عقل از سر داده رفته او را ملامت مكن، بى چاره از شدت اندوه صبور شده است.
خلیفه كه دلبر خود را با آن حال دید و آن آواز دلنواز را شنید دست خود را مقابل صورتش گرفت و گفت: حبابه بس است چنین مكن و این شعر را خواند:
زندگانى جز خوش گذرانى و كام گرفتن چیز دیگر نیست، گر چه مردم تو را سرزنش كنند.
بعد فریاد زد: اى جان جانان! درست گفتى، خدا نابود كند آن كسى را كه مرا در مهر تو سرزنش مى‏كند؛ اى غلام! برو به برادرم مسلمه بگو به جاى من به مسجد برود و نماز بخواند.
بعد فورى به عیش گاه رفتند و براى بهتر خوش گذرانى به بیت الرس نزدیك دمشق رفتند و خلیفه به غلامان خود گفت: مردم پنداشته‏اند هیچ عیش و نوشى، بى نیش نخواهد ماند، من مى‏خواهم دروغ آنان را آشكار سازم.
در آنجا ماندند تا نامه و خبرى نرسد، و مشغول نوش بى نیش باشند. از قضا دانه انارى به گلوى حبابه رفت و زیاد سرفه كرد و بمرد. خلیفه روز و شب تن مرده حبابه را در آغوش گرفته و گریه مى‏كرد و با آب دیده بدنش را تر مى‏كرد و مى‏بوئید، با اصرار اقوام لاشه گندیده حبابه را دفن كردند و خلیفه هم بعد از پانزده روز بیشتر زنده نماند و نزد قبر حبابه او را به خاك سپردند.(1643)